Saturday, November 29, 2008

خلاقيت و حد نصاب


راههای استفاده از آجر را بنويسيد.

در کارگاهها اين تمرين را می دهم. در مرحله بعدی می گويم حتما 20 راه برای استفاده از آجر بنويسيد. در اين مرحله شرکت کنندگان معمولا تعداد بيشتری ايده نو دارند. تعيين حد نصاب روشی برای گذر کردن از الگوها و رسيدن به ايده های خلاق است. در مورد آجر در کلاس خلاقيت و داستان نويسی دوستان اين جوابهای خلاق را دادند. (به جای آجر می توانيد برای خودکاری که جوهرش هم تمام شده راه استفاده پيشنهاد کنيد.):

نقاشی کردن، سبزه سبز کردن، عينک ساختن، کفش، طراحی لباس، کادو دادن، دندان کشيدن ،جای کاغذ، زندان قورباغه، زير صابونی.

در کارگاه شرکت بهستان دارو، يکی از دوستان جواب داد: برای سر کار گذاشتن کسانی که در کارگاه شرکت کردند!

يک بار در يک صف اين سوال را از دختری 9 ساله پرسيدم، يکی از جوابهايش خيلی جالب بود: درست کردن کشتی.

جلسه دوم خلاقيت در داستان نويسی


جلسه دوم خلاقيت در داستان نويسی

1. بحث انگيزه: بخش دوم کتاب راه هنرمند را بحث کرديم. تمرکز اين قسمت بر روی بازيابی حس هويت است. در کتاب آقای بيلر به راز اول ايجاد انگيزه پرداختيم. برای اين که برای هر کاری انگيزه داشته باشيم، نيازمند يک چرای بزرگ و قوی هستيم. اين همان چيزی است که ناپلئون هيل ، اشتياق سوزان می نامدش. ناخودآگاه ياد حرف وين داير می افتم که می گويد: "اگر چيزی را تمنا می کنی، و می خواهی بدانی که آيا واقعا به آن می رسی يا نه، نبايد به ليست بلند بالای کارهائی که برای رسيدن به خواسته ات حاضری بکنی نگاه کنی. بلکه بايد به ليست کارها و چيزهائی که حاضر نيستی برای رسيدن به خواسته ات ترکشان کنی نگاه کن. اگر اين ليست خالی بود به خواسته ات خواهی رسيد. کار بر روی صفحات صبحگاهی از واجبات گروه ماست. و همينطور قرار ملاقات با هنرمند درون. دوستان ايده های زير را برای قرار ملاقات با هنرمند درون پيشنهاد کردند: تئاتر، نمايشگاه، کوه، عکاسی، پارک، حمام، فيلم ديدن، سبزی پاک کردن، غذا درست کردن، فرودگاه امام بين ساعت 1 تا 4.5 صبح، شستن حمام و دستشوئی، پياده روی صبح زود.

2. برای مهارتهای تفکر خلاق: بر روی تمرين حد نصاب کار کرديم که در پست بعدی می نويسم. و مهارت عکس بر عکس را صحبت کرديم. قرار شد دوستان از اين موضوع در داستان نويسی استفاده کنند. در کلاس پيش فرضهای داستان نويسی را معکوس کرديم. اما به خاطر داشته باشيد، در تمرينی که برای جلسه بعد می آوريد لازم نيست پيش فرضهای داستان را معکوس کنيد، بلکه هر پيش فرضی را معکوس کنيد موضوعی برای داستان می شود. برای مثال ببينيد رولد دال در داستانِ هلوی غول پيکر چه پيش فرضهائی را معکوس کرده است.

اين جلسه به تاريخچه خلاقيت در هنر نرسيديم، در جلسه بعد با اين موضوع شروع می کنيم.

جلسه اول کلاس خلاقيت در داستان نويسی


از پنجشنبه 3 آبان کلاسهای خلاقيت در داستان نويسی را شروع کرديم. از اين به بعد سعی می کنم خلاصه ای از مطالب هر جلسه کارگاه را اين جا بنويسم.

طراحی کارگاه بر اساس اين اصل شکل گرفته است که خلاقيت محصول تداخل سه حيطه است: دانش يا تخصص، مهارتهای تفکر خلاق و ايجاد انگيزه. اگر اين سه را کنار هم بگذاريم شانس بروز خلاقيت را بيشتر کرديم.

در هر جلسه کارگاه به اين سه حيطه می پردازيم: يعنی در باره ايجاد انگيزه کار می کنيم. بر روی مهارتهای تفکر خلاق کار می کنيم (هر جلسه يک يا دو مهارت) و در نهايت به آن چه خلاقيت را به داستان نويسی ربط می دهد می پردازيم.

جلسه اول ما (بر خلاف ميل باطنی من) به بحث نظری در مورد خلاقيت و فلسفه مهارتهای تفکر خلاق گذشت. اما از جلسه دوم بيشتر کار عملی می کنيم.

منبع اصلی ما در ايجاد انگيزه، کتاب راه هنرمند و کتابی به نام "هفت راز پنهان در ايجاد انگيزه" نوشته تاد بيلر است. راه هنرمند برای يک دوره دوازده جلسه ای طراحی شده و در هفت جلسه بعدی در هر جلسه به يک راز پنهان از کتاب آقای بيلر خواهيم پرداخت.

قسمت دوم کار ما بر روی مهارتهای تفکر خلاق است. منبع اصلی ما برای اين قسمت کتاب تفکر جانبی از آقای دکتر د بونو و کتاب تينکر توی نوشته آقای ميکائيل ميکالکو است.

در قسمت سوم عموما به خلاقيت در هنر و اختصاصا در نويسندگی می پردازيم. منابع من در اين قسمت کتابهای زير است:

Explaining creativity, R. Keith Sawyer, Oxford university press 2006

Baron's Creative writing, the easy way, Heather L. Hirschi, 2004

در جلسه اول از دوستان پرسيدم: چه کسی را در اطراف خودتان می شناسيد که خلاق هستند، و خصوصيات آنها چيست؟ بعد از مطالب جالبی که دوستان گفتند، يکی از دوستان از من پرسيد، شما چه کسی را خلاق می پنداريد؟ من گفتم: "خودم".

فرصت پيش نيامد که بيشتر توضيح دادم. اين جواب را از روی خودستائی ندادم. بلکه منظورم اين بود که همه خلاق هستند. ياد اين موضوع افتادم:

قبل از شروع کلاسها کتاب يادداشتهای مرد فرزانه را باز کردم. اين متن آمد:

گواهينامه ی استادی

بدين وسيله گواهی می شود که دارنده اين گواهی نامه به درجه ی استادی در فضا-زمان رسيده است. و حق اعمال نظر کامل بر تمام رويدادهای زندگی شخصی و تجربيات همزمان و بی شمار زندگی، تمرکز آگاهی بر آنها، انتخاب آزادنه ی پيروزی يا شکست و جذب چنين مظاهری را برای آموزش و سرگرمی دارد. اين گواهينامه مشروط به تبصره زير است:

در جيب هر کسی يکی از اين گواهينامه ها است.

مطمئنم که همه دوستان اگر جيبشان را بگردند آن گوهينامه را پيدا خواهند کرد J

Monday, May 5, 2008

هر چه فکر می کنی، معکوسش کن


اين مطلب ادامه پست قبلی است

.

يکی از سرگرميهای من وقت گذراندن در کتابفروشيهاست. در چند مورد کتابهائی ديدم که وقتی برای خواندنشان نداشتم، ولی عنوان آنها در ذهن من مانده است و فکر می کنم فقط عنوان آنها برايم کافی بوده است که به اندازه خواندن ساعتها کتاب به فکر فرو بروم. يکی از اين کتابها کتابی بود با اين عنوان:

What has got you here, won't get you there

آنچه تو را به اينجا رسانده، تو را به آن جا (که می خواهی برسی) نمی رساند.

عنوان يک کتاب ديگر من را تحت تاثير قرار داد که آن را خريدم ،گر چند انتظاری که از عنوانش می رفت ، در داخلش نيافتم، ولی عنوان اين کتاب به يکی از ابزارهای کليدی تقويت مهارت تفکر خلاق اشاره دارد:

Whatever you think, think the opposite

"هرچه فکر می کنی، معکوسش کن." اين روش را افراد ديگر به نامهای مختلف ناميده اند. مثلا آقای ميکالکو به آن نام "صورت تقلبی" داده است.

اصل اين روش بر اين است. که هر چه را بديهی فرض می کنی، برعکس کن. مثلا در يک تمرين می توانی يک حرفه، موقعيت، يا کسب و کار را بگيری، پيش فرضهای آن را بنويسی و بعد معکوسش کنی و بپردازيش تا ايده های جديد از آن بيرون بيايد. اين جمله آخر را با تامل نوشتم. ابزارهای تقويت مهارت تفکر خلاق دليلی ندارد الزاما به فکر جديدی بيرون منتهی شود. (شما وقتی که شنا ياد می گيريد، و اول به شما می گويند تخته را به دست بگيريد، از خود اين حرکت الزاما شما استفاده نمی کنيد.) در کارگاهی که در مدرسه ای داشتم، وقتی اين تمرين را کار کردم، معلمان فرضيات مدرسه را معکوس کردند، بعد يکی از آنها گفت : "که چی؟" وقتی تمرين می کنيم نبايد الزاما انتظار داشته باشيم اتفاق خاصی بيفتد ولی به مرور زمان مهارت تفکر خلاق ما تقويت می شود. با اين حال اين روش فکرهای جديد زيادی بيرون داده است. خيلی وقتها در حل مشکل از اين روش استفاده می شود، می گويند درست عکس راه حل منطقی را فکر کن. اگر می خواهی پولدار شوی، يک راه منطقی اين است که کمتر خرج کنی. حالا شما عکسش کن بيا ببين بيشتر خرج کنی چه می شود. (و باور کنيد جواب می دهد. J

در گروهی اين مشکل مطرح شد که چگونه می توان چرخ حمل غذای هواپيما را به گونه ای ساخت که موقع پخش غذا مردم بتوانند از راهرو هواپيما عبور کنند. بعد گفتند بيايد اين چرخ را بزرگتر کنيد. به دنبال جا برای چرخ بزرگتر گشتند، و به اين فکر افتادن که چرخ را روی سقف بگذارند. چون در سقف جا زياد است، ديدند گرم کننده های غذا را هم که جای زيادی در وسط هواپيما می گيرد، می توانند به سقف منتقل کنند، و جای آنها صندلی بگذارند. اين ايده هم اکنون ثبت اختراع شده است.

هنری فورد که خط توليد اتوموبيل را ابداع کرد. به اين فکر افتاد که تفکر رايج که اين بود که کارگر بايد به محل کار برود را معکوس کند و محل کار را به نزد کارگر بياورد.

وقتی اساس اين ابزار را بدانيد، می توانيد خودتان با توجه به محيط، بازيها و ابزارهای خاص خلق کنيد. (به هر حال کار ما خلاقيت است). چند وقت پيش در خيابان قدم می زديم، به پسر 6 ساله ام گفتم بيا يک بازی بکنيم، بگو يک خانه چه چيزهائی دارد. او گفت در ديوار.. گفتم حالا اينها را عکس کن. گفت خانه ای که در نداشته باشد، پرسيدم: اونوقت چطور داخل خانه می روی. و رشته تخيل خلاق او شروع به پرواز کرد که حتی شنيدنش برای من لذت بخش بود.

مهارتهای تفکر خلاق


قبلا بحث کرديم که خلاقيت قابليتی ذهنی است که کمک می کند دريافتی نو از دنيای اطراف داشته باشيم. اين نو بودن می تواند در عمق يا در سطح باشد. در سطح به اين معنی است که بتوانيم چيز يا مفهومی را ادارک کنيم که تا به حالا درکش نکرده بوديم. و در عمق به اين معنی است که آنچه که قبلا درک کرده بوديم، بتوانيم به گونه ای جديد درک کنيم.

اين نکته را که گفتم به ياد داستانی از اسکار وايلد افتادم. اما قبل از داستان اجازه دهيد کمی از اسطوره شناسی يونان برايتان بگويم. در اسطوره يونان "نارسيسوس" (که به معنی گل نرگس است.) مردی بود به غايت زيبا و در عين حال خود شيفته. ( و به همين خاطر در روانشناسی به کسانی که خيلی خود شيفته هستند ،می گويند نارسيسيزم دارند.) زنی به نام اکو (که در داستان ديگری مورد نفرين "هرا" قرار گرفته بوده و فقط می توانسته حرف ديگران را تکرار کند و قادر نبوده حرفی از خود بزند) شيفته نارسيسوس می شود. ولی نارسيسوس به او بی محلی می کند. اکو چنان ناراحت می شود که به ته غار می رود و تا امروز هم همانجاست. (به همين خاطر وقتی در غاری صدا می کنيد صدای اکو را می شنويد.) ونوس از اين عمل نارسيسوس خيلی ناراحت می شود و قول می دهد که نارسيسوس را نفرينی سخت کند. او را نفرين می کند تا عاشق کسی بشود که هر گز به او نرسد. نارسيسوس روزی بر روی رودخانه ای سر خم می کند تا آب بنوشد. و وقتی تصوير خود را در آب می بيند، چنان شيفته خود می شود که ديگر نمی تواند حرکت کند. حيوانات جنگل دلشان به حال او می سوزد و از خدايان می خواهند که او را از اين حالت در اوردند. خدايان هم او را به گل نرگس تبديل می کنند. به همين خاطر کنار رودخانه ها گل نرگس را می بينيد که سر در آب خم کرده است.

اسکار وايلد اين داستان را اين گونه تمام می کند. روزی حيوانات به سراغ رودخانه می آيند و می گويند تو که هر روز نارسيسوس را می ديدی حتما خيلی از اين موضوع لذت می بردی.

رودخانه پاسخ می دهد:"نارسيسوس؟ من اصلا متوجه او نشده بودم، من فقط در چشمان او خودم را نگاه می کردم!!!)

اين چرخش در نگاه ،فکر نمی کنم احتياج به توضيح داشته باشد. اسکار وايلد يک موضوع را از ديد ديگری نگاه کرده، يعنی عمق نگاه خود را عوض کرده است و داستانی خلق کرده است.

برای تقويت اين نوع نگاه ، ابزارهائی دراختيار داريم که به پرورش مهارت تفکرخلاق می پردازد. به ياد داشته باشيم که مهارت تفکر خلاق با خود خلاقيت فرق می کند. مهارت تفکر خلاق آن چيزی است که فرا می گيريم تا خلاقيت ما تقويت شود.

تمامی مهارتها برای فرا گيری نياز به زمان دارند و هر کسی با فراگرفتن اين مهارت ها، بسته به استعداد ذاتی، استفاده ای متفاوت از آن می کند. مثل مهارت شنا کردن : با خواندن در مورد شنا کردن ، نمی توان شناگر شد. بايد بياموزيد، بايد تمرين کنيد و به مرور زمان اين مهارت را فرا بگيريد. کسانی هستند که بعد از فراگرفتن مهارت با تمرين مداوم به سطح ملی می رسند. کسانی هم هستند که تا اين حد ياد می گيرند که بتوانند در حد متعارف شنا کنند و از آن لذت ببرند.

مهارتهای تفکر خلاق هم همينطور هستند. بايد برا فراگرفتن آنها زمان صرف کرد، تمرين کرد و بعد از تسلط بر آنها، بسته به استعداد ذاتی خلاقمان، ممکن است دستيابی بزرگ يا در سطح خودمان داشته باشند.

چند پست بعدی را به ابزارهائی اختصاص می دهم که مهارتهای تفکر خلاق را تقويت می کنند.



عکس اين صفحه: اگر سهراب می گويد چرا در قفس هيچ کس کرکس نيست، من می گويم چرا هيچکس کلاغ نگه نمی دارد. آيا کلاغها قشنگ نيستند؟

Wednesday, April 30, 2008

خلاقيت و اعتماد به نفس


توی مدرسه به دخترم گفتند که داستان بنويسند، او هم داستانی نوشت. داستان او و يکی ديگر از بچه ها مورد قبول قرار گرفت قرار شد باز نويسی شود تا برای منطقه فرستاده شود. ديروز دخترم آمد و گفت که معلم کتاب خوانی من داستان را به کلی عوض کرده اگر اين طور باشد من نمی خواهم اين داستان به اسم من برود برای مسابقه. نمی دانيد که چقدر از اين تصميمش کيف کردم. اين اعتماد به نفسی است که می تواند خلاقيت را پيش ببرد. همين امروز اولين کاری که کردم رفتم مدرسه، و خواستم که معلم کتاب خوانيشان را ببينم. به او گفتم که اگر داستان دخترم قرار است انقدر دستگاری شود، او ترحيج می دهد که داستانش درمسابقه شرکت نکند. او هم قبول کرد که داستان را کاملا در اختيار دخترم قرار دهد و او هر طور خواست بازنويسيش کند و برای مسابقه بفرستد.

Saturday, April 19, 2008

خلاقيت، ارزش، نوآوری و ترس


بارها هنگام بحث در مورد خلاقيت ترسی را در مخاطبانم ديدم. آنهائی که به من لطف بيشتری داشتند رک و پوست کنده به من گفته اند که از اين جور خلاقيت وحشت دارند. من منشاء ترس آنها را در دو چيز می بينم.

گروهی از افراد خلاقيت را با يکی از محصولات آن يعنی نوآوری اشتباه می گيرند. نوآوری می تواند يکی از خروجيهای تفکر خلاق باشد. نو آوری محصول يا فرآيندی است که سه خصيصه اصلی داشته باشد: نو باشد، مفيد باشد، و پول بسازد. بله درست شنيديد پول بسازد. اگر چيزی پول نسازد نوآوری نيست. اين جاست که بحث ارزشهای فردی و عقيدتی پيش می آيد. نوآوريها می توانند با ارزشهای عقيدتی و اخلاقی جامعه خاص تداخل داشته باشند. يعنی نوآوری که در جامعه ای کاملا مورد قبول است ممکن است در جامعه ديگر به کلی رد شود. (البته اين مانع از اين نمی شود آن محصول يا فرآيند نوآورانه باشد.) شايد لازم باشد در جامعه ارگانهای ديگری نقش ارزش گزاری روی نوآوريها را به عهده بگيرند، يا مثل جوامع دموکراتيک اين کار را به عهده مردم بگزاريم. کاری به اين کارها نداريم. ولی يادمان باشد، آن چه که به مذاق بعضی خوش نمی آيد، خلاقيت نيست، نوآوریِ حاصل از آن است. خلاقيت گونه ای قدرت ذهنی است که با آن می توان چيزهای جديد را ديد. اين که اين قدرت ذهنی در کجا استفاده شود، ربطی به خود قدرت ندارد. مثل توان رانندگی می ماند، شما وقتی به کسی رانندگی ياد می دهيد، از او نمی پرسيد که می خواهد آمبولانس براند، يا با ماشين برود بانک را بزند. آموزشگاه رانندگی وظيفه دارد رانندگی ياد بدهد، جاهای ديگری در جامعه وظيفه دارند که ياد بدهند که دزدی بد است. ما هم وظيفه داريم توان ذهنی خلاقيت را در کودکانمان ايجاد کنيم.

منشاء دومی که برای ترس از خلاقيت شناختم، ترس از اشتباه کردن است، يا بهتر بگويم، دادن مجوز انجام اشتباه. اين ترس را وقتی می بينم که می گوييم درخلاقيت بايد برای اشتباه کردن آماده باشيم، نبايد اشتباه کردن را تنبيه کنيم. اين جاست که مخصوصا کسی که بچه داشته باشد، مستقيم حواسش می رود پی مواد مخدر و با خودش می گويد: "اين يارو می گه ، بچه من اگر خواست هرويين هم بکشد، بايد به او اجازه بدهم اين کار را بکند، تا خلاق بشه." بدبختی اين است که اين را با خودش می گويد و هيچوقت بلند نمی گويد.

همانطور که گفتيم خلاقيت توانی ذهنی است ، ولی به هيچ وجه در زندگی برای پيشرفت کافی نيست. خلاقيت در کنار توانائييهای ديگر ذهنی و شناختی می تواند به رشد منجر شود. من بارها گفتم که خلاقيت به تنهائی آدم را بدبخت می کند. برای همين هم است که "شش کلاه تفکر" را دوست دارم. پس در زمانی که به خلاقيت فکر می کنيم بايد ترس از اشتباه را کنار بگذاريم، ولی اين دليل نمی شود که هر چيز نوئی که تفکر خلاق برای ما به ارمغان آورد، وارد عمل کنيم. اين جاست که انواع ديگر تفکر (به حد تعادل) وارد عمل می شوند. ولی بايد حواسمان باشد، زمانی که صلاح ديديم که زمان استفاده از مهارت تفکر خلاق و قابليتهای ذهنی خلاقمان است، بايد ترس از اشتباه، و حتی بحث ارزش را کنار بگذاريم. يادمان باشد، در جائی ديگر و زمانی ديگر در ذهنمان به اين مسائل در حد لازم پرداخته خواهد شد.

عکس اين صفحه را از معبدی در تايلند گرفتم. در اين معبد رسم بر اين است که مبلغی برای کمک به معبد می پردازی و در عوض يک دسته سکه میگيری (که بر حسب اتفق می تواند اين دسته حاوی 81 يا 82 سکه باشد.) در جلوی رويت 81 ظرف برنزی قرار دارد. نيت می کنی، و در هر ظرف يک سکه می اندازی، اگر در آخر کار سکه ای در دستت باقی نماند، نيتت برآورده می شود، اگر باقی ماند، نيتت برآورده نمی شود. به خود اين رسم کاری ندارم، ولی صدائی که در معبد از انداختن سکه در ظرف برنزی بلند شده بود، واقعا شنيدنی بود.

Thursday, April 3, 2008

نقل قولهائی از اينشتين


در جائی به اين هشت نقل قول از اينشتن رسيدم. در مورد هر کدام از آنها می توان کلی چيز نوشت. واقعا الهام بخشند:

  1. تخيل مهم تر از دانش است.
  2. واقعيت توهمی بيش نيست، البته توهمی بسيار پايدار.
  3. ضعف در نگرش به ضعفِ شخصيت می انجامد.
  4. کسی که تا به حال خطا نکرده، حتما هيچ کار جديدی انجام نداده است.
  5. صلح را نمی توان به زور حفظ کرد. صلح فقط با درک (متقابل) به دست می آيد.
  6. نمی توان مشکل را با همان ذهنيتی که هنگام خلق آن داشتيم حل کنيم.
  7. اگر الف را مساوی موفقيت در زندگی بگيريم و بگوييم که الف مساوی جمع ب، ج و د است، در آن صورت ب معادل کار، ج معادل بازی و د معادل "قفل دهنت را بنداز" است.
  8. مهمترين چيز اين است که هيچ وقت دست از سوال کردن برنداريد. به علت مهمی کنجکاوی در وجودمان نهاده شده است.

Tuesday, April 1, 2008

خلاقيت و آقای شصت چی


می گويند خلاقيت در سه حوزه است، انگليسيها می گويند در سه تا پی.

Product, process and people

اولی که کاملا واضح است يعنی ممکن است در به وجود آوردن يک محصول جديد خلاقيت خود را نشان دهيد. داستانی بنويسيد، ماشين جديدی اختراع کنيد، آهنگی بسازيد. درتمام اين کارها شما با خلاقيت خود محصولی جديد آفريديد.

اما خلاقيت شما ممکن است در فرآيندها باشد، يعنی کاری را که ديگران قبلا انجام می دادند، شما همان کار را از طريقی جديد ولی راحت تر به انجام برسانيد. هنری فورد که خط توليد را وارد صنعت ماشين سازی کرد، هيچ محصول جديدی نساخت، بلکه فرآيند جديدی را در توليد محصولی که قبلا توليد می شد وارد کرد. (البته بگذريم از اين که خيليها می گويند خط توليد را هم کس ديگری قبل از او اختراع کرده بود.)

اما خلاقيت سوم در افراد است. وقتی کسی را به عنوان خلاق شناختيم آن وقت هر کاری که بکند انتظار داريم جديد باشد. بعد از اين که پيکاسو به عنوان نقاش مشهور شد مردم کارهای او را به شکل ديگری نگاه می کردند. خانم مدونا در سال 1984 با آلبوم like a virgin مشهور شد، مردم برگشتند آلبومی که او سال قبل به نام مدونا داده بود و اصلا با اقبالی روبرو نشده بود، خريداری کردند. در واقع گاهی اين طور به نظر می آيد که کسی که شانس بياورد و نامش به عنوان خلاق ثبت شود، هر کاری که بکند، از اقبال بيشتری روبرو خواهد شد.

من فکر می کنم آقای مهران مديری هم از اين خوش شانس بهره برده است. خلاقيتی که او در کارهائی مثل نوروز 72 يا پاورچين ارائه داد، باعث شده که هر مزخرفی (مثل مرد هزار چهره) را روی صفحه تلويزيون ببرد، مردم به تماشايش بنشينند.

Monday, March 31, 2008

من و آدمهای پرت و پلا


دو جلسه برای معلمان دبستانی که دخترم در آن درس می خواند در مورد خلاقيت صحبت کردم. وقتی به موضوع شکستن الگوها و نقش آن در خلاقيت رسيدم تعريف کردم که در کارگاهی که برای بزرگسالان داشتم، کودک کلاس پنجمی که به خاطر تعطيلی مدرسه مجبور شده بود در کارگاه باشد به من گفت: يک بار يک نفر پيدا شده که به حرفهايم گوش بدهد. (منظورش من بودم.)

اين را که تعريف کردم مدير دبستان گفت:" پس شما بايد ميانه تان با آدمهای پرت و پلا خيلی خوب باشد.

حرفش را به حساب تعريفی از خودم گذاشتم، و تاييد کردم.

چرا آموزش خلاقيت؟


جالب است که بارها برايم پيش آمده وقتی از روشهای تفکر خلاق و آموزش آن صحبت می کنم، طرف مقابل از من پرسيده :"مگر خلاقيت آموختنی است؟" پيش فرض غالب اين است که عده ای نابغه هستند که خلاقيت دارندو بقيه هم ول معطلند.

من مَثَل ماشين و رانندگی را در اين مورد خيلی دوست دارم: استعداد ذاتیِ خلاقيت مثل ماشين می ماند. شما ممکن است ماشينی مثل BMW داشته باشيد يا فولکس قورباغه ای. مهارتهای تفکر خلاق مثل رانندگی است. اگر شما بهترين ماشين را داشته باشيد ولی مهارتهای رانندگی را ندانيد، ممکن است به نسبت کسی که فولکس دارد ولی رانندگی می داند، استفاده کمتری از ماشينتان ببريد. برای همين فراگرفتن مهارتهای تفکر خلاق برای هر فردی با هر مقدار استعدادِ خلاقيت می تواند مفيد باشد.

Saturday, March 29, 2008

يک معما و تفکر جانبی


گروهی از معماها، جوکها و داستانها هستند که تفکر جانبی ما را فعال می کنند. حالا اگر بپرسيد تفکر جانبی چيست، بايد بگويم اين را هم بگذاريد روی چيزهای که قول دادم در پستهای آينده در موردش بنويسم. ولی همين قدر بدانيد که تفکر جانبی که در مقابل تفکر عمودی قرار می گيرد، گونه ای تفکر است که با تفکر استدلالیِ نقادِ روزانه ما فرق می کند. از اين به بعد هر چند وقت يک بار يکی از اين معما ها يا داستانها را در وبلاگم می گذارم:
اگر پشت در اتاقی قرار داشته باشيد که هيچ درزی برای ديدن نور داخل آن نباشد و پشت در سه کليد برق باشد و بخواهيد فقط با يک بار باز کردن در بفهميد کدام کليد چراغ اتاق را روشن می کنيد چه می کنيد؟ پيش فرض اين است که وقتی که در را باز می کنيد اجازه بازی با کليدها را نداريد و فقط قبل از باز کردن در می توانيد اين کار را بکنيد.

مدرسه و خلاقيت


ديشب به طور اتفاقی به سخنرانی از آقای "سِر کن رابينسون" برخوردم (که مطمئنا ارتباطی با املاک رابينسون ندارد)، که خواب را از سرم پراند و باعث شد تا ساعت 5 صبح مطلب بخوانم و بنويسم.

اين آقا يکی از متخصصين خلاقيت است و عنوان سر يا شواليه را هم به همين خاطر گرفته است. اگر اطلاعات بيشتری از او می خواهيد اين لينک شما را به صفحه مربوط به او در ويکی پديا راهنمائی می کند.

اصل سخنرانی آقای رابينسون را می توانيد در اين لينک پيدا کنيد که قابليت دانلود هم به شما می دهد. (من تا حالا سه بار تماشايش کردم.) کل سخنرانی بيست دقيقه است ولی کلی مطلب در آن است. من سعی کردم خلاصه ای از مطالب آن را به زبان خودم در زير بياورم. ولی اگر می توانيد اصلش را ببينيد، توصيه می کنم حتما اين کار را بکنيد، چون جذبه اين فرد در سخنرانيش واقعا آموزنده است.

برداشتی کاملا شخصی از سخنرانی کن رابينسون با عنوان : "آيا مدارس ما خلاقيت را می کشند؟" در فوريه 2006

بحث در مورد آموزش کودکان و خلاقيت است. واقعيت اين است که بچه ها قابليت فوق العاده ای برای خلاقيت دارند. ولی متاسفانه سيستم آموزشی نه تنها اين قابليتها را پرورش نمی دهد بلکه باعث از بين رفتن آن نيز می شود. به قول پيکاسو همه ما هنرمند زاده می شويم، هنر ما اين است که اين قابليت را تا بزرگسالی حفظ کنيم.

به نظر می رسد اهميت خلاقيت و آموزش آن در عصر حاضر به اندازه اهميت آموزش خواندن و نوشتن به کودکان است. شايد اين نکته باعث تعجبتان شود ولی آن چه در ادامه می نويسم شايد بتواند شما را متقاعد کند.

شايد اين داستان بتواند به خوبی جسارت کودکان در خلاقيت را نشان دهد: در کلاس درسی معلمی به سراغ بچه شش ساله ای در ته کلاس می رود که نقاشی می کرده و از او می پرسد :"چه می کشی؟" کودک پاسخ می دهد:"خدا را!" معلم می گويد:"ولی تا حالا کسی خدا را نديده است." کودک پاسخ می دهد: "اگر کمی صبر کنند خواهند ديد."

مهمترين چيز در مورد بچه ها اين است که از اشتباه کردن يا بر راه خطا بودن نمی ترسند، حتی اگر قرار باشد خدا را نقاشی کنند. مطمئن باشيد که اگر آمادگی خطا کردن را نداشته باشيد، هيچوقت ايده بکر و نوئی به مغزتان خطور نخواهد کرد. نمی خواهم بگويم همه آنهائی که خطا می کنند ايده نو دارند، اما اگر خطا نکنيد، مسلما ايده نوئی به ذهنتان خطور نمی کند. اما در سيستم آموزش اين جسارت را از کودکان می گيرند. نا بخشودنی ترين گناه در سيستم آموزشی "اشتباه کردن" است. دوست داريم کودکانمان هميشه نمره بيست بگيرند، يعنی هيچ خطائی نداشته باشند. اين همان جائی است که می توان گفت سيستم آموزشی نه تنها دانش آموزان را به سوی خلاقيت راهنمائی نمی کند، بلکه خلاقيتی که دارند را هم از آنها می گيرد.

در تمام دنيا اگر سيستم آموزش دبستانی را نگاه کنيد، سلسله مراتب خاصی را می بينيد: در راس هرم آموزش زبان و حساب قرار دارد (فارسی و رياضی) در مرحله پايين تر علوم انسانی (جغرافيا، مدنی، تاريخ) و در آخر هرم هم هنر قرار دارد. حتی در قسمت هنر هم سلسله مراتب خاصی برقرار است به طوری که نقاشی در بالا و موسيقی و رقص در پايين قرار دارند. چرا نبايد در سيستم آموزشی رقص همان جايگاهی را که حساب دارد داشته باشد؟ اين سيستم آموزشی به اين معنی است که ما در کل بدن انسان فقط به سرش اهميت می دهيم، آنهم فقط يک طرفش (يعنی فقط به مغز چپ).

در واقع وقتی که خوب نگاه می کنيم می بينيم هدف آموزش در تمام دنيا توليد "استادان دانشگاه" است. در واقع استادان دانشگاه فقط از سرشان آن هم فقط يک طرفش استفاده می کنند. برای آنها بدن فقط وسيله ای است که سرشان را ببرد سر کلاس! استادان دانشگاه خيلی دوست داشتنی و شريف هستند (وخيلی از آنها از دوستان من هستند، يواشکی بگم که خودمم زمانی يکی از آنها بودم) ولی اين دليل نمی شود که حس کنيم هدف تمام خلقت و آموزش ما ايجاد استاد دانشگاه است.

چرا سيستم آموزش چنين است؟ واقعيت است که پايه سيستم آموزش کنونی به اوائل قرن نوزدهم و شروع صنعتی شدن باز می گردد. اين سيستم آموزش برای برطرف کردن نيازهای جامعه صنعتی است. آن چه در جامعه صنعتی القا می شود اين است که اگر کاری که دوست داری را بکنی، در آينده حرفه ای نخواهی داشت. من خودم چنين آموزشی را به دخترم دادم. او به من گفت که می خواهد نويسنده شود و من به او گفتم که کار ديگری بايد داشته باشی، بعد می توانی نويسندگی هم بکنی. (البته بعد به اين ترتيب استدلالم را اصلاح کردم که اگر می خواهی نويسنده باشی، نمی توانی کنج خانه بنشينی، بايد از جائی تجربه لازم برای نوشتن را کسب کنی، و حرفه ات اين کمک را به تو خواهد کرد. ) مساله دوم در جامعه صنعتی اين است که سيستم آموزشی برای ورود به دانشگاه طراحی شده است. به همين خاطر آدمهای باهوش و با استعدادی در مدارس داريم که فقط به اين خاطر که استعداد آنها در جائی غير از دانشگاه بايد متبلور شود، فکر می کنند با هوش نيستند.

بحث مهم جامعه شناسی اين است که به طور قطع ما جامعه صنعتی را پشت سر گذاشتيم و وارد دوره ای شده ايم که عصر دانش ناميده می شود. (حتما در چندين پست به اين مطلب خواهم پرداخت، چرا که فکرمی کنم که دانستن اين که چه جامعه ای در پيش رويمان است، در موفقيت همه ما موثر خواهد بود.) همانطور که در جای ديگری که به بحث در مورد کتاب عادت هشتم آقای کاوی پرداختم گفتم، خيلی از مشکلات ما اين است که با پيش فرضهای جامعه صنعتی (مانند طريقه کنونی تحصيل دبستانهايمان) می خواهيم مشکلات جامعه دانش را حل کنيم. اين پيش فرضها به درد جامعه دانش نمی خورد.

در آينده مدرک دانشگاهی ارزشی نخواهد داشت. طليعه اين بی ارزشی را اکنون هم می توانيم ببينيم. ما دچار تورم مدرک تحصيلی هستيم. همه اينها به اين خاطر است که دانشگاههای ما کسانی را می پروراند که به درد جامعه ای می خورند که به گذشته تعلق داشته است يعنی جامعه صنعتی.

آخرين مطلب اين که برداشتی که از هوش داشتيم به کلی تغيير کرده، هوش فقط آن چيزی نيست که به استدلال و حل مسائل رياضی کمک می کند، هوش سه خاصيت مهم دارد:

اولا: متنوع است. هوش می تواند شنيداری، حرکتی، ديداری يا عاطفی باشد.
  1. دوما: هوش ديناميک است. هوش متعامل است. اين آن چيزی است که در جای ديگر تحت عنوان اثر مديچی به آن پرداخته ام.
  2. سوما: هوش منحصر به فرد است. برای همين بايد مواظب باشيم که بچه های باهوشمان به خاطر فرديتشان مهر بيگانه از بقيه کلاس را نخورند. خانم "جيليان لين" يک طراح حرکات موزون تئاتری مشهور و مولتی ميليونر است. ( می توانيد صفحه مرتبط به او در ويکی پديا را اينجا ببينيد.) او تعريف می کند که وقتی بچه بود، معلم کلاس به خاطر اين که سر کلاس آرام نمی نشسته او را به همراه پدر مادرش به روانپزشک معرفی می کند. (اگر الان بود حتما به عنوان بچه بيش فعال می بستنش به پرومتازين) بعد از کلی بحث پزشک از پدر و مادرش می خواهد که از اتاق بيرون بيايند و قبل از خارج شدن راديو داخل اتاق را روشن می کند. وقتی از لای در نگاه می کنند می بينند اين دختر به آهنگ راديو (که قطعا "اندک اندک جمع مستان می رسند" نبوده) شروع به رقص می کند. پزشک به پدر و مادرش می گويد دختر شما بيمار نيست او استعداد رقص دارد. او را از مدرسه بيرون بياوريد و به مدرسه رقص ببريد. و آنها همين کار را کردند.

نکته آخر: آموزش کنونی ما انسانهائی را پرورش می دهد که اصلا به درد جامعه متغير آينده نمی خورند. به قول سالک اگر کل حشرات را از صحنه روزگار حذف کنيم، بعد از 50 سال تمامی موجودات زمين از بين خواهند رفت. اگر انسان را از صفحه روزگار حذف کنيم، بعد از 50 سال تمامی موجودات شکوفا خواهند شد. " آموزش کنونی چنين انسانهائی می آفريند. ما به انسانهائی احتياج داريم که نقش بهتری را ايفا کنند.

Tuesday, January 22, 2008

خلاقيت و دور وبريها


يکی از دوستان کامنت گذاشته بود که :

سلام. من يک مشکلی دارم. ... از خلاقيتم وحشت می کنم. چون دور و بريهام را اذيت می کنه. برای مديرتش په پيشنهادی داريد؟

نمی دونم اين منظور از وحشت چيست. اما يک نکته جز چيزهائی است که تمام آنهائی که در مورد خلاقيت کار کردند به اسامی مختلف به آن اشاره می کنند: اون هم اين که از اطرافيانتان نبايد انتظار تاييد داشته باشيد. حالا انواع مختلف بيان آن را برايتان می گويم.

خانم کارولين ميس می گويد وقتی از قالب خودتان بيرون آمديد، انتظار نداشته باشيد قبيله شما ( منظور گروهی است که به آن وابسته بوديد، اين گروه می تواند خانواده، دوستان، شرکت، يا هم حرفه ايهای شما باشد.) برايتان شامپاين باز کنند. اونها معمولا ناراحت می شوند، آنها دوست ندارند شما با سرعتی بيشتر از آنها رشد کنيد، (کاری که خلاقيت آن را ممکن می کند.) آنها از اين موضوع می ترسند.

آقای جوهانسون در کتاب "اثر مديچی" می گويد: در مراحل اوليه خلاقيت (يا نوآوری)، ممکن است شبکه اجتماعی قبلی تو از تو حمايت کنند، اما اگر کمی جلوتر بروی اين شبکه از تو حمايت نخواهد کرد، و بايد آماده باشی که شبکه جديدی تشکيل دهی يا به شبکه جديدی بپيوندی.

جمع بندی اين که اگر در راه خلاقيت قدم بر می داريد، بايد آماده باشيد که دور و بريهايتان به شما اعتماد نکنند يا از شما وحشت کنند. بحث بعدی اين است که ايده خلاقتان را برای هر کسی نگوييد. چون اگر تاريخ را نگاه کنيد، کسانی که ايده خلاقی داشتند، اغلب در مراحل اوليه توسط اطرافيانشان مورد تمسخر قرار گرفتند. پس يا بايد آمادگی اين مورد تمسخر قرار گرفتن را داشته باشيد، يا سعی کنيد ايده های خلاقتان را به هر کسی نگوييد.

Tuesday, January 15, 2008

راز واقعی عقاب


در کارگاهی که برای معاونت تحقيقات وزارت بهداشت داشتم، يک روز کامل را به بحث خلاقيت و روشهای اجرائی آن پرداختم. کمی با شرکت کنندگان به نوشتار خلاق پرداختم و داستان پست قبلی را تا جائی که با فونت سياه است برايشان گذاشتم. و بعد خواستم که داستان را کامل کنند. هدف اين بود که الگوها بشکند، در تمرينهای خلاقيت چيزی به اسم نادرست يا غلط وجود ندارد، مگر چيزی از الگو پيروی کند. (بعدا در اين مورد مفصل خواهم نوشت.) برخی از نوشتارها خيلی مطابق الگو بود (که جای گله هم ندارد، بعد از يک روز صحبت در مورد تفکر خلاق انسان خلاق نمی شود) ولی يکی از دوستان که از گرگان آمده بود پاسخی نوشته بود که من بی اختيار برايش کف زدم. شايد نتوانم عين متن او را بنويسم ولی مضمون آن را نقل می کنم، او نوشته بود:

عقاب به فرزندش گفت: تو يک عقاب نيستی، بلکه تو خرگوشی بودی که در کودکی من تو را به فرزندی قبول کردم!

راز عقاب از ديويد مکنالی


عقاب مغرورانه بر لبه لانه اش ايستاده بود. همانطور که به کوهها و دره های پيش رويش چشم دوخته بود، افکارش به سوی کودکی پر کشيد. اولين تلاشش برای پرواز را به وضوح به خاطر می آورد. بارها و بارها کنترلش را از دست داده بود و به تخته سنگ پايين لانه برخورده بود.و بارها و بارها مادر صبورش به نجاتش آمده بود. عقاب به خاطر می آورد که از او پرسيده بود :“اشکال در کجاست؟ آيا من قدرتی که سعی می کنی باور کنم دارم را دارا نيستم؟“ پاسخ مادرش يکی از شکوهمندترين لحظات زندگيش بود. مادرش که حس کرده بود او به آمادگی لازم رسيده است، راز عقاب را برايش فاش کرد:




” تمام عقابها برای در اوج پرواز کردن زاده می شوند. با اين حال قدرت ما از آنچه که می توانيم ببينيم حاصل نمی شود، قدرت ما در ناديده هاست. نه بالهای ما ،بلکه باد است که ما را به ارتفاعات می برد. نه چشمانمان بلکه بينش ماست که ما را فرمانروای آسمان می کند. اما از همه مهم تر، نه سرعت ما بلکه روح(جان) ماست که ما را توانمند و آزاد می گرداند.“

Sunday, January 13, 2008

کلاه سفيد و زرد


تا به حال در چند مکان و کارگاه شش کلاه تفکر را مطرح کردم. در يکی از کارگاههای کشوری ، يکی از دوستان از يکی از شهرستانهای استان فارس، خيلی علاقمند و همينطور با ذوق بودند. ايشان با اس ام اس سئوالی مطرح کردند و از من خواستند که تفاوت کلاه سفيد و زرد را مشخص کنم:
کلاه سفيد ، کلاه اطلاعات است همانطور که رنگ کاغذ سفيد است. در کلاه سفيد جهت گيری نداريم، فقط می گوييم اطلاعاتی که از يک منبع اطلاعاتی ( آمارها، کتب مرجع يا نظرات صاحب نظران) چه می گويد.
کلاه زرد استدلال منطقی مثبت يا استدلال سازنده است. ( يادمان باشد اگر چيزی نو داشته باشيم کلاهمان سبز خواهد بود.)
سعی می کنم با چند مثال موضوع را روشن تر کنم:
مثال 1: می خواهيم در مورد سفر به شهری که تا به حال به آن جا نرفته ايم تصميم بگيريم، مثلا همدان. کلاه سفيد بدون جهت گيری می گويد غار علی صدر ، مقبره باباطاهر و ابن سينا در همدان است. کلاه زرد می گويد چون ديدن جاهای تاريخی را دوست داريم بايد ديدن همدان و مقبره باباطاهر و ابن سينا جالب باشد. (می بينيد اينجا استدلال و جهت گيری داريم.) البته کلاه سياه حتما می گويد در اين چله زمستان غار علی صدر خيلی سرد است.
مثال 2: می خواهيم در مورد مهاجرت به کانادا تصميم گيری کنيم.. کلاه سفيد بدون جهت گيری می گويد کشور کانادا سرد است. کشور کانادا مهاجر پذير است. رشد اقتصادی خوبی دارد. کلاه زرد می گويد چون تو آدم گرمائی هستی، بايد از زندگی در کانادا لذت ببری، چون مهاجر پذير است جماعت بيشتری از مليتهای مختلف در آنجا هستند و به همين علت بهتر پذيرای تو هستند. ( می بينی که جنس حرف کلاه زرد از جنس استدلال است نه اطلاعات و با جهت گيری مثبت نسبت به موضوع بحث)

ا

مقدمه ای بر شش کلاه تفکر


ايده شش کلاه تفکر آقای "دبونو" را خيلی دوست دارم. برای اين که به ما انسانها که عادت به افراط يا تفريط داريم کمک می کند که تعادل را حفظ کنيم. بگذاريد بيشتر توضيح دهم:

الان تاکيد بر تفکر انتقادی يا تحليلی خيلی مُد است، و انقدر بر آن تاکيد می کنيم که انگار جور ديگری از تفکر وجود ندارد. از طرف ديگر عده ديگری (از جمله خودم و تعدادی از دوستانم) تاکيد به فراگيری تفکر خلاق داريم. اما ترس من از اين است که تاکيد بر تفکر خلاق زمانی انقدر زياد شود که فراموش کنيم که انواع ديگری از تفکر وجود دارد که در کنار تفکر خلاق می تواند کمک کننده باشد. خلاصه اين که يک نوع تفکر به تنهائی برای ما کافی نيست. اگر فقط تفکر خلاق داشته باشيم بدبخت می شويم.

مشکل ما در تفکر اين است که احساس، اطلاعات و استدلال منطقی مثبت و منفی و تفکر خلاق را با هم مخلوط می کنيم. به همين خاطر شش کلاه طراحی شده اند. شما اگر به تنهائی به مساله ای می پردازيد يا در يک جلسه يا گروه کاری را بررسی می کنيد می توانيد از شش کلاه استفاده کنيد. ما معمولا از جنبه های مختلفی می توانيم در مورد يک مساله فکر کنيم. در بيشتر موارد وقتی مساله ای را مطرح می کنيد از جنبه استدلالی منفی به آن پرداخته می شود. روش شش کلاه کمک می کند که موضوع از جنبه های ديگر مورد ارزيابی قرار نگيرد.

وقتی مساله ای را بررسی می کنيد بايد از شش جهت بررسی شود.

فرض کنيد در جلسه ای هستيد و داريد در مورد اين که "ايا زنها سياستمداران خوبی می شوند؟" فکر می کنيد. ممکن است شما دستتان را بلند کنيد و شروع به اظهار نظر کنيد اما مهم است اول بگوييد چه کلاهی به سر گذاشته ايد. مثلا می گوييد کلاه سفيد: اطلاعات جمع آوری شده نشان می دهد که مثلا در زمان نخست وزيری اينديرا گاندی هند چه پيشرفتهائی کرده است.

از اينجا می توانيد حدس بزنيد که کلاه سفيد مربوط به جمع آوری اطلاعات است.

کلاه قرمز مربوط به احساس درونی که در مورد يک موضوع داريد. لذا اگر من بگويم : کلاه قرمز، فکر نمی کنم زنها سياستمداران خوبی شوند. شما ديگر نبايد بپرسيد چرا. چون اين فقط احساس درونی من است.

کلاه سياه مربوط به استدلالهای منفی است. مثلا می گوييم خانمها چون مسئوليت بزرگ کردن بچه ها را دارند سياستمدار خوبی نمی شوند. متاسفانه می بيند در بيشتر ارزيابيها فقط اين کلاه به سر گذاشته می شود. علت آن چيزی است که تله هوش ناميده می شود. انسانهای باهوش دوست دارند هميشه حق با آنها باشد و بهترين راه برای اين که هميشه حق با شما باشد اين است که خود ايده ای ندهيد و فقط بقيه را نقد کنيد. يادم است آقای مدرس صادقی در مقاله ای نوشته بود آنهائی که نويسنده خوبی نمی شوند، به نقد داستان روی می آورند. کمتر کسی می آيد نقد کسی را نقد کند.

کلاه زرد استدلالهای مثبت است. مثلا زنها چون عاطفی ترند و بهتر ارتباط برقرار می کنند، سياستمداران خوبی می شوند.

کلاه سبز کلاه خلاقيت است. ممکن است در حل مساله ای ايده ای کاملا متفاوت به نظرتان برسد اين کلاه سبز است.

کلاه آبی، مثل آسمان بر روی همه چيز قرار می گيرد. کلاه آبی می گويد که در حل يک مساله خاص، کلاههای ديگر را به چه ترتيبی استفاده کنيم و چگونه تصميم بگيريم. شايد در مساله خاصی کلاه قرمز يعنی احساسات درونی ما خيلی مهم نباشد و ....