Monday, March 31, 2008

من و آدمهای پرت و پلا


دو جلسه برای معلمان دبستانی که دخترم در آن درس می خواند در مورد خلاقيت صحبت کردم. وقتی به موضوع شکستن الگوها و نقش آن در خلاقيت رسيدم تعريف کردم که در کارگاهی که برای بزرگسالان داشتم، کودک کلاس پنجمی که به خاطر تعطيلی مدرسه مجبور شده بود در کارگاه باشد به من گفت: يک بار يک نفر پيدا شده که به حرفهايم گوش بدهد. (منظورش من بودم.)

اين را که تعريف کردم مدير دبستان گفت:" پس شما بايد ميانه تان با آدمهای پرت و پلا خيلی خوب باشد.

حرفش را به حساب تعريفی از خودم گذاشتم، و تاييد کردم.

No comments: