Saturday, September 26, 2009

لذت اکتشاف 1



بعضی معتقدند که آقای ريچادر فينمن Richard Feynman نابغه ترين فرد دنيا بوده است. جالب است بدانيد که هوشبهر يا آی کيو ايشان 122 بوده، (لطفا مقايسه کنيد با هوشبهر مرلين وسوان Marilyn VosSavant که بالاترين هوشبهر ثبت شده يعنی 228 را دارد). شاهکار خانم وسوان با بالاترين هوشبهر دنيا حل کردن جدول و برنده شدن در مسابقات تلويزيون و راديو بوده. اين موضوع باعث اميدواری فرد بی آی کيوئی مثل من است. به همين خاطر رفتم و کتاب آقای فينمن به اسم The pleasure of finding things out يا لذت اکتشاف را پيدا کردم و تصميم دارم همينطور که کتاب را می خوانم برداشت خودم از اين کتاب را در چند پست برايتان بنويسم.

ولی قبل از اين که به برداشتم از کتاب بپردازم، جالب است بگويم وقتی خواستم عکسی از کتاب از روی اينترنت پيدا کنم، و نام کتاب را در گوگل زدم، ديدم که صفحه مورد نظر من مسدود است، تازه يادم آمد که هر لذتی مشکل اخلاقی دارد، حتی اگر لذت اکتشاف قوانين فيزيک باشد!



آقای فينمن در سال 1918 متولد شده و در سال 1988 از دنيا رفته است. اين کتاب حاصل مصاحبه بی بی سی با او در سال 1982 بوده است، يعنی تقريبا اواخر عمر او. پس می توانيم نتيجه بگيريم که فينمن در اين کتاب بينشی که بعد از سالها تحقيق پيدا کرده است را با ما به اشتراک می گذارد.

در ابتدای کتاب فينمن از کودکيش صحبت می کند. می گويد پدرش او را روی پايش می نشانده و کتابهای اطلاعات عمومی را باهم می خواندند، مثل دائره المعارف بريتانيکا، نکته جالب اين بوده که پدرش سعی می کرده اطلاعات را برايش عملی کند، يعنی مثلا وقتی در کتاب می خواندند که تيروزوروس رکس (که يک دايناسور بوده) 25 متر قدش بوده است. پدر توضيح می داده که يعنی اگر در خانه ما بود سرش تا پنجره اتاق زير شيروانی می رسيده، ولی نمی توانسته سرش را داخل کند، سرش بزرگتر از پنجره بوده. شايد درسی که از اين موضوع بتوان گرفت اين است که اگر به بچه به جای اطلاعات محض بی معنی اطلاعات ملموسی بدهيم که آنها را به فکر کردن وادارد، بيشتر به خلاق شدن آنها کمک کرده ايم.

فينمن تعريف می کند که با اين زيرکی که پدرش به خرج داده بود، قبل از اين که نام چيزها را ياد بگيرد خود آن چيز را ياد می گرفته است. او تعريف می کند، وقتی بچه بوده متوجه می شود که چرخ دستيش را که می کشد توپ داخل آن در شروع حرکت به ديواره پشتی می خورد و وقتی که توقف می کند به ديواره جلوئی. می گويد اين را برای پدرش تعريف کرده و پدرش به او گفته که اين اينترسی است. ولی مهم نيست که اسمش چيست مهم اين است که اين اصل را بدانی

اينجا درسی نهفته است. ما در نظام آموزش سعی می کنيم اسمها را به کودکان بگوييم و فکر می کنيم اگر بچه ها اسمها را ياد گرفتند خود مطلب را هم ياد گرفتند. صبر و شکيبائی نداريم که بچه ها آزمايش کنند و خود متوجه اينرسی شوند، می خواهيم سريع اينرسی را سر کلاس بگوييم و زودتر کتاب درسی را تمام کنيم. برای همين کودکانی داريم که خوب تست می زنند ولی اگر بخواهند کاری عملی را به انجام برسانند ناتوان هستند.



فينمن در دوره PhD دعوت می شود تا در پروژه منهتن شرکت کند. او توضيح می دهد که در زمان جنگ جهانی دوم به ما گفتند که آلمان در حال ساخت سلاحی وحشتناک است و وظيفه ما برای نجات تمدن اين است که ما هم سلاح بسيار وحشتناکی داشته باشيم. او می گويد نمی دانم چرا وقتی آلمان تسليم شد، ما فراموش کرديم که هدف چه بوده و به کارمان ادامه داديم تا بمب اتم بر سر مردم هيروشيما و ناکازاکی ريخته شود. او می گويد که حتی ما بعد از انفجار بمب اتم جشن گرفتيم و به سلامتی هم نوشيديم. ولی بعد از آن دوره ای از افسردگی، بی تفاوتی و پشيمانی به سراغ فينمن می آيد.

درسی که من از اين قسمت می گيرم، اين است که خلاق بودن، نابغه بودن الزاما به اين معنی نيست که هر کاری فرد نابغه انجام می دهد خوب است. خلاقيت می تواند در جهت منفی باشد. خود فينمن اشاره می کند که ايراد او اين بوده که کمتر به علوم انسانی می پرداخته و صرفا در علوم تجربی غرق شده بوده است.


فينمن در سال 1965 نوبل فيزيک را می برد. جالب اين جاست، وقتی خبرنگار بی بی سی از او می پرسد که آيا بردن نوبل ارزشش را داشت، مجبور می شود سوالش را تکرار کند تا به جوابی برسد. فينمن سوال را کامل بی ربط می داند، انگار می خواهد بگويد يعنی چی ارزشش را داشت؟ او می گويد که از اين که به قدر گذاشتن متشکر است ولی نوبل يا هر جايزه ديگری دليل چيزی نمی شود. او می گويد من کارها را به اين علت می کنم که از خود کار لذت می برم، خود اکتشاف برای من لذت دارد. اکتشاف است که لذت دارد.

درسی که اين جا می گيريم، اصل اساسی تاثير پاداش بيرونی در کشتن خلاقيت است. انسانهای خلاق برای پول و جايزه نوبل خلق نمی کنند. بلکه لذت خلق است که آنها را به جلو می برد.


از عکسهای اين صفحه فقط آخری را خودم گرفتم، هيچ ربطی هم به موضوع ندارد. فقط نخواستم تمام عکسهای اين پست از اينترنت باشد. همين!

Friday, September 25, 2009

نظر شما چيه؟


چند وقت پيش، يکی از دوستانم که از دانشجويان ممتاز يکی از دانشکده های پزشکی است، برای من نوشت که به عنوان دبير مجله دانشجوئی انتخاب شده. از آن موقع به بعد در ای ميلهايش شوق و ذوقش را برای تعيين نام و کوچکترين جزييات مجله می ديدم و حس می کردم که چقدر از کاری که می کند خوشحال است. تا اين که در يکی از ای ميلهايش برايم نوشت:
امروز با یک متخصص تغذیه صحبت میکردم میگفتن این کارا کلا هیچ سودی نداره باید فقط درس بخونم تا به هدف برسم. کانال اصلی درسه
گفتن اصلا دنبال این مجله بازی نرم
من گفتم میخوام کارای بزرگ کنم, گفتن این کار بزرگی نیست
تمام سودی که این مجله میتونه داشته باشه یکی کسب تجربه است و دیگری حداکثر4-5نمره کمک در امتحان تخصص هست
در آخر از من نظرم را پرسيده بود. قبل از اين که جوابم را به او برايتان بنويسم، دوست دارم بدانم نظر شما چيه؟
عکس اين صفحه را مرداد امسال از دروازه ملل در تخت جمشيد گرفتم.

Thursday, September 24, 2009

دستگاه موز سازی


خيلی زياد ازمن سوال می شود که برای خلاق شدن بچه ها چه کنيم. معمولا پاسخ می دهم محيطی خلاق برايشان ايجاد کنيد. سعی کنيد دور برشان پر از ادبيات خلاق باشد، مثل فيلمها و کتابهائی که خلاقيت را رشد می دهد.

يکی از اين کتابها، "دستگاه موز سازی" نوشته الکساندر مک کال اسميت و ترجمه ی خانم شقايق قندهاری است که نشر چشمه چاپ کرده است:

داستان کتاب پر از درسهای خلاقيت است. اما اگر دوست داريد کتاب را بخوانيد، خواندن بقيه متن من را به بعد از تمام شدن کتاب موکول کنيد. اما اگر معتقديد که داستان بچه ها به درد بزرگترها نمی خورد، به خواندن ادامه دهيد.

پتی، دختری که شخصيت اصلی داستان است، اولين درس را به ما می دهد. هر نياز و هر مشکلی که دور برت می بينی می تواند فرصتی برای نوآوری باشد. صاحب کافه وقتی که از کج بودن موزها شکايت می کند، پتی به اين فکر می افتد که موزهای مستقيم وصاف درست کند. عجب ايده قشنگی، چرا تا حالا به فکر من نيفتاده بود!

درس دوم: شکست جزئی از نوآوری و خلاقيت است. پتی دستگاه موز صاف کنش را درست می کند، ولی موزی که از دستگاه رد می شود به جای صاف شدن قطعه قطعه می شود.

درس سوم: تلاشهای متعدد. به قولی می گويند در خلاقيت شکست وجود ندارد، بلکه فقط تجربيات غير مترقبه وجود دارد. پتی تلاش می کند و بالاخره موفق می شود دستگاه موز سازی را بسازد.

درس چهارم: خلاقيت به تنهائی خوشبتختی نمی آورد. پتی با ساخت موز صاف موفق می شود. اما به دنبال اين موفقيت انقدر سرش شلوغ می شود که آسايشی برايش نمی ماند. پس فکر جديدی می کند، اتوماتيک کردن دستگاه موزسازی

درس پنجم: خلاقيت، خلاقيت می آورد. بعد از نوآوری اوليه پتی، افراد ديگر چيزهای نو ديگر آفريدند. نوآوريهائی که به قول نويسنده: " کاربردهائی که در روز اول اختراعش حتا خوابش را هم نمی ديدند." مثل داگ موزی يا دستگاه برش موز.