Saturday, September 22, 2007

خلاقيتی که شرکتی را نجات داد


داستان ديگری از خلاقيت
همه شما لگو را می شناسيد. لگو 75 سال است که برای بچه ها اسباب بازی توليد می کند. اما با ورود بازيهای کامپيوتری، فروش لگو شديدا کاهش پيدا کرد. دست اندرکاران شرکت سعی زيادی کردند که بتوانند فروش را به سطح قبلی برگردانند. لگوهای جديد را به شکل فيلمهای مطرح يا آدم آهنی درست کردند، اما هيچکدام از اين کارها به برگرداندن فروش قبلی کمکی نکرد. تا اين که يک ايده خلاق مشکل لگو را حل کرد.
لگو برنامه نرم افزاری در سايت خود گذاشت که با دانلود کردن آن می تواند طرحهای جديد درست کنيد. بعد با سفارش به لگو، بلوکهائی که برای ساختن آن طرح لازم است برای شما ارسال می شوند. اگر تمايل داشته باشيد می توانيد طرحتان را به لگو بفروشيد، تا اگر لگو هم موافق بود آن طرح را توليد کند.
در سال 2005 اين نرم افزار يک ميليون بار دانلود شد. لگو از بين مردم عادی 10000 طراح جديد پيدا کرد. فروش لگو با رشد 5 درصدی مواجه شد.

آن گونه که می انديشيم


خيلی مهم است که چگونه بيانديشيم، چگونه رويا بپرورانيم، يا چگونه به خود اجازه بدهيم که رويا بپرورانيم. چندی پيش کارتون جديد کمپانی والت ديسنی با نام ملاقات با خانواده رابينسون را ديدم. به همه عزيزان، چه آنهائی که مثل من بچه اند و چه بزرگترها پيشنهاد می کنم اين کارتون را ببينند. غير نکات متعددی که در اين انيميشن ديده می شود، از يک نکته آن می خواهم استفاده کنم. پسر قهرمان کارتون که در يک يتيم خانه زندگی می کند در اثر تلاش و رسيدن به يک اختراع ثروتمند می شود.
اما فيلمها و سريالهای ما را ببينيد: وقتی می خواهيم کسی پول دار شود، حتی به خودمان اجازه نمی دهيم فکر کنيم يا حتی رويايش را بپرورانيم که در اثر نوشتن يک کتاب(مثل خانم رولينگ که می گويند از هر کلمه کتابش بيش از 800 دلار درآمدداشته است.)، در اثر يک ابداع، اختراع يا حتی يک مديريت خوب بر اختراعاتی که تا به حال شده (مانند آقای بيل گيتس) کسی پول دار شود. در عوض قهرمان فيلممان يک زمين داشته که قيمتش يک دفعه بالا رفته (يک وجب خاک) يا کتاب کهنه ای که قيمتی شده که ارزشش را نمی دانسته.
آيا انتظار داريد کودکان ما دنبال ايده های جديد و خلاقيت بروند، يا دنبال زمين و ملک و عتيقه جات؟

Wednesday, September 19, 2007

تمايل به بر حق بودن و خلاقيت



رابطه ای بين تمايل به حق بودن و خلاقيت وجود دارد. و بايد بگويم اين رابطه، رابطه ای منفی است. يعنی هر چه اين تمايل در شما بيشتر باشد که هميشه حق با شما باشد، هميشه کار درست تر را انجام دهيد، خلاقيت شما هم بيشتر در وجودتان مدفون می شود. چون خلاقيت نيازمند يک جور بی پروائی است، اين که نترسيد که به شما بخندند، اين که عين خيالتان نباشد که حتما حق با شما باشد.
مثالی بزنم. وقتی اولين بار ايده واکمن در کارخانه سونی داده شد، همه به آن خنديدند، گفتند چطور ممکن است کسی بخواهد به تنهائی موسيقی گوش دهد، همه در جمع موسيقی گوش می دهند. ظاهرا ايده خنده داری بود. ولی می بينيد که همين ايده که به نظر مسخره می آمد، چه سودی را عايد کارخانه سونی کرده است. جالب است بدانيد که واکمن های اوليه دو تا خروجی برای هدفون داشته اند. ( به همين خاطر که فکر می کردند کسی تنهائی موسيقی گوش نمی دهد.
مشکل بزرگی که در مدرسه ها داريم اين است که در سيستم آموزشی، بی پروائی کودکان را می کشند و به آنها اصرار می کنند که هميشه بايد بر حق باشند، هميشه بايد درست بگويند. اين موضوع من را ياد داستانی انداخت که رابطه خلاقيت و آموزش مدرسه ای را خوب نشان می دهد:
معلم فيزيک سر کلاس از حسن می پرسد: "اگر به تو يک فشار سنج بدهم، چگونه می توانی ارتفاع مناره مسجد محل را پيدا کنی؟"
حسن می گه : خيلی راحت. موذن مسجد را پيدا می کنم و به او می گويم :من فشار سنج را به تو می دهم توهم در عوض به من بگو ارتفاع مناره چقدر است.
معلم می گويد: اشتباهه حسن.
حسن می گه: می روم بالای مناره ، فشار سنج را پرت می کنم پايين. بعد زمان می گيرم که چقدر طول می کشد فشارسنج به زمين برسد. بعد عدد ثابت جاذبه هم که می دانم، ارتفاع را محاسبه می کنم.
اين جا ديگر معلم از دست حسنی عصبانی می شود (البته بهش نمی گه : خطرناکه حسن، اين کارو نکن حسن!) و می گويد که نظرش اين بوده که با اختلاف فشار ارتفاع مناره را حساب کند.

Thursday, September 6, 2007

سه واکنش: آها، ها ها و آه


سه واکنش: آها، ها ها و آه
شايد از اين سه کلمه خنده تان گرفته باشد. ولی اين سه اصطلاح وارد فرهنگ خلاقيت شده است.
وقتی يک ايده علمی به ذهنتان خطور می کند، وقتی يک کشف جديد می کنيد، لحظه "آها" اتفاق می افتد، يعنی يک "آها" می گوييد مثل اورکا مشهوری که ارشميدس در هنگام کشف راه پيدا کردن تقلبی بودن تاج پادشاه گفت.
فرآيند ديگری وجود دارد به نام "ها ها" اين کلمه ای است که در انتهای يک لطيفه با نمک می گوييد. دانشمندانی مانند ادوارد دبونو معتقدند که فرآيند خلاقيت بسيار مشابه فرآيند لطيفه است. به اين خاطر که در خلاقيت از مسير تفکر عادی زندگی خارج می شويم. اين آقای دبونو اصطلاحی ساخته به اسم تفکر جانبی که وارد ديکشنری آکسفورد شده. (اين برای خودش افتخاری به حساب می آيد.)
او می گويد که تفکر جانبی نوعی تفکر است که به جوانب توجه می کند جای اين که به خط مستقيم فکر کند. مثال او چنين است. او می گويد اگر 11 تکه لباس داشته باشيد و بخواهيد تمام امکانات ممکن ترکيب آنها را امتحان کنيد نزديک 3 ميليون حالت ممکن وجود دارد و بايد 80 سال وقت بگذاريد. به همين خاطر ما از تفکر مستقيم استفاده می کنيم، به اين معنی که با اصول خاصی به ترکيب مورد نظر می رسيم. با وجودی که اين نوع تفکر برای زندگی سريع مناسب است اما مخالف خلاقيت است. در خلاقيت بايد به حالتهای جنبی و محتمل فکر کنيم. خنده دار بود جوکها هم به اين علت است که با تفکر عمودی و منطقی ما متناقض هستند و هميشه در آخر لطيفه چرخشی داريم که به جای حرکت مستقيم چرخشی به جوانب به حساب می آيد. برای مثال به اين لطيفه دقت کنيد.
زنی شبی دير به خانه می آيد. شوهرش می پرسد کجا بودی و او می گويد با دوستانم بودم. مرد به ده خانمی که دوست همسرش بوده اند زنگ می زند و همگی می گويند او پيش ما نبوده است.
هفته بعد مرد دير به خانه می آيد و در پاسخ همسرش می گويد خانه دوستم بودم. زن به ده مردی که دوست شوهرش بودند زنگ می زند . هشت نفر از آنها می گويند بله او در خانه ما بوده است، دو نفر می گويند هنوز هم اينجاست.
اگر دقت کنيد مسير حرکت لطيفه تا جائی که سياه نوشته شده ، مسير مستقيم است ولی جمله قرمز خلاف مسير عادی است. حرکتی جانبی است. اينجاست که "ها ها" اتفاق می افتد.
اما "آه" چيست؟ عکس العمل "آه" در کارهای هنری اتفاق می افتد. "آه" کلمه ای است که وقتی کار هنری جديدی به ذهنتان بيايد به زبان می آوريد. (حالا اگر تو فارسی چيز ديگری بگوييم تقصير من نيست، ينگه دنيائيها اين طوری می گويند.)
عکس اين صفحه من و پسرم هستيم، در انتظار يک لحظه "آها" يا "آه"

Tuesday, June 12, 2007

نمونه ای از يک نوآوری




وقتی اسم نوآوری می آيد، ممکن است فکر کنيم، يک نوآوری چيزی است مثل هوا کردن يک سفينه فضا پيما. ولی اغلب نوآوريها، ابداعات بسيار ساده ای بوده اند. برای همين می خواهم هر چند وقت يک بار يک نمونه از نوآوريها را در بين مطالب اين وبلاگ مثال بزنم.
بستنی قيفی يکی از نوآوريهای جالب است که داستان قشنگی دارد. در سال 1904 آقائی به اسم ارنست هاموی در نمايشگاه سنت لوييس مشغول فروختن بستنی نونی بود، (حالا نمی دونم وسط نونها بستنی اکبر مشتی می گذاشت، يا بستنی زعفرانی کاله) که متوجه می شود دوستِ بستنی فروش کنار دستيش که بستنی ليوانی می فروخت، ديگر ليوان ندارد. او هم فوری يکی از نونها را قيف می کند و می دهد به او تا به اين ترتيب با استفاده از نونهای ارنست بتواند بقيه بستنيهايش را بفروشد. (من اگر بودم کلی ذوق می کردم که او ليوان ندارد، تا خودم بتوانم بستنی نونيهايم را بفروشم! فکر کنم برای همين است که تا به حال نوآوری نداشتم.) و بدين ترتيب بستنی قيفی اختراع شد.
Ref: How to have kich-ass ideas by Chris Barez Brown.

خلاقيت يا نوآوری


خلاقيت و نوآوری با هم چه فرقی دارند. در واقع هر ايده جديدی يک ايده خلاق است. اما برای اين که تبديل به نوآوری شود، حتما بايد سود اقتصادی داشته باشد. پس ممکن است که افکار خلاق زيادی داشته باشيد ولی نوآوری نداشته باشيد. پيتر دراکر حرف قشنگی می زند، می گويد نوآوری اصطلاحی فنی (تکنيکی) نيست بلکه اصطلاحی اقتصادی است.(می بينی همه چقدر پولکی شدند.) به هر تا پول در نياری آدم نوآوری نيستی.(ولی دليل نمی شه که هر کسی که پول در آورد نوآور است.)

Wednesday, May 30, 2007

سی و يک قانون برای خلاقيت

http://www.gapingvoid.com/Moveable_Type/archives/000932.html
اين صفحه را حتما ببينيد، سی و يک توصيه برای خلاقيت دارد که فکر می کنم تمامشان جالبند