Monday, January 4, 2010

ما تو کانادا و آمريکا زندگی نمی کنيم!




در نظر گرفته بودم که مطلبی را بنويسم، ولی کامنتی که روی دو تا پست قبل بود من را مصمم کرد که زودتر بنويسمش:
تو جلسه معلم مدرسه با اوليا نشسته بوديم. در اعتراض به برنامه حفظی شديدی که برای بچه ها طراحی شده بود گفتم که هدف از آموزش در تمام دنيا بيشتر کار بر روی مهارتهای ارتباطی، تحرک و خلاقيت بچه هاست و کار بر روی مهارتهای سواد رياضی و خواندن و علوم در درجه بعدی اهميت قرار می گيرد، در صورتی که ما زنگ ورزش بچه ها که فقط دو ساعت در هفته است را می گيريم برای حفظ کردن جملاتی که بچه ها چيزی از آن نمی فهمند.
پدر يکی از بچه ها برگشت و گفت: ما تو کانادا و آمريکا زندگی نمی کنيم. 
من به يک شرط با اين سخن موافقم و آن اين که بله آموزش فرزندان من بايد خيلی بهتر از آمريکا و کانادا باشد، يعنی اگر بخواهم مهارتهای ارتباطی را به فرزندم ياد دهم، گنجينه غنی دارم مثل گلستان. آمريکائی بايد برود ترجمه کتاب به قول خودشان رومی يا مولوی خودمان را بخواند (که يکی از پرفروش ترين کتابهايشان است) . ولی ما می توانيم به زبان خودمان بخوانيمش و کيف کنيم. پس آن چه آمريکائی و کانادائی در برنامه اش دارد را برای فرزندانمان ياد می گيريم تازه با گنجينه خودمان سعی می کنم غنی ترش  هم بکنم. اين می شود خلاقيت.
ولی اگر منظور اين باشد که فرزندان ما از آمريکائی و کانادائی کمترند و بايد به آموزشی پايين تر از آن ها راضی باشند، من چنين توهينی را نمی پذيرم.

1 comment:

AY said...

راوی جان، گل گفتی ، که هر چقدر خدا رو شکر کنیم که تو همچین فرهنگ غنی به دنیا اومدیم باز هم از پس شکرش بر نمیایم.