Friday, January 22, 2010

کشنده های خلاقيت 2



دو روز قبل بود. از دهنم در رفت و به مدير مدرسه گفتم: "من و مادر بچه تمام تلاشمان را در خانه می کنيم که بگوييم نمره هيچ اهميتی ندارد." اين حرف را در مدرسه ای گفته بودم که نه تنها دانش آموزانش، بلکه والدينش هم از نمره می ترسند. مدرسه ای که افتخارش اين است که بچه ها برای 2 نمره انضباط جار وجنجال به پا می کنند. مدرسه ای که بارها از مديرش شنيده بودم که گفته بود شما شانس آورديد که بچه تان به دسته ای که تحت پوشش ارزيابی کيفی قرار گرفتند نخورديد. اين حرف را در مدرسه ای زده بودم که همه تلاشش در مهم نشان دادن ارزيابيها بود و تمام افتخارش رتبه دانش آموزانش در ارزيابيهای مختلف.
مدير نگاهی به من کرد. نگاهی که به راحتی نمی توانم توصيفش کنم. شايد اگر نقلی از کتاب آقای ميکالکو بکنم، بهتر بتوانم آن نگاه را تعريف کنم. می گويند در گينه قبيله ای هستند که باور دارند رودخانه ای آخر دنياست. يکی از دانشمندانی که به آن جا سفر کرده بود برای اين که به آنها بباوراند که اين رودخانه آخر دنيا نيست، به آن طرف رودخانه می رود و برمی گردد. می گويند اعضای اين قبيله اين فرد را نمی ديدند. نه اين که وانمود کنند نمی بينند، او را واقعا نمی ديدند.
نگاه مدير به من همان نگاه بود، نگاهی که می گفت کاش تو اصلا ديده نشوی.
دومين کشنده خلاقيت انتظار ارزيابی داشتن است. وقتی که انتظار داريم ارزيابی شويم، وقتی که دوست داشته باشيم هميشه بيست بگيريم، بايد به دنبال راههائی برويم که قبلا بقيه رفته اند و جواب گرفته اند. به اين ترتيب هميشه بيست می گيريم. اما اگر راه جديدی به فکرمان برسد، که يا جواب می دهد يا نمی دهد، آيا حاضريم بيستمان را به خطر بيندازيم؟ بچه هائی که برای نمره گرفتن بزرگ شده اند اين کار را نمی کنند. اين به اين معنی نيست که بچه هائی که از نمره نمی ترسند درس خوان نيستند. آن ها درس را به خاطر کيف خودش می خوانند، نه به خاطر نمره، و در جای خودش از نمره نگرفتن هم نمی ترسند. اين ها درس می خوانند، شايد نمره خوب بگيرند، شايد هم نگيرند، ولی يادگرفتن برايشان عذابی نمی شود. ياد اين ابيات از دائو دجينگ می افتم:
بی تقلا به کف آر
بی ادعا رخ نمای
بی طرح نقش انداز
بی کلام پاسخ گوی
اين ها بچه هائی هستند که اگر نمره خوب هم بگيرند، آن را بی تقلا به دست آورده اند.
نگاه مدير از ذهنم دور نمی شد. امروز صبح اول وقت رفتم دم در اتاقش و موارد بالا را برايش توضيح دادم. گفتم من دوست دارم بچه ای داشته باشم که عزت نفسش و کيف يادگيری را به نمره ترجيح دهد. دو تا داستان از دوره دانشجوئی هم برايش تعريف کردم:
سال سوم دانشکده بودم. در يکی از واحدهای عملی کارهايم را خوب جلو بردم، زمان تحويل کار، استادم، دکتر ش، گفت:" برو فلان کتاب را بگير و از صفحه فلان تا فلان رونويسی کن." گفتم: "به نظرم اين کار بيهوده ايست. بگوييد ترجمه کنم می کنم، ولی رونويسی نمی کنم." گفت: " نمره ات جای الف ، ب می شود." گفتم: "اشکال ندارد." اين يکی از شيرين ترين نمره هائی است که گرفتم. و با افتخار هم برای بچه ام تعريف می کنم.
سال چهارم دانشکده بودم، حس کردم نياز به تنوع دارم. از بخشی که فقط 10 روز بود، غيبتی دو روزه کردم که به لنگرود بروم. به سفر احتياج داشتم. استاد اين بخش دکتر م، خيلی سخت گير بود و فقط برای يک ساعت تاخير نمره را کم می کرد. ولی من احتياج به سفر داشتم و نمره برايم مهم نبود. بعد از دو روز غيبت رفتم داخل بخش. دکتر م گفت:" راوی! نبودی" و من فقط گفتم :"نبودم." نه بهانه ای آوردم و نه عذری. تقصيرم را قبول کردم و قبول کردم که تمام تبعاتش را می پذيرم. جالب اين است که دکتر م آخر ترم نمره الف به من داد. خدا رحمتش کند.
تمام اين ها را برای مدير گفتم. برايش از اهميت نمره کيفی و تاثيرش گفتم. سالن بيرون دفتر شلوغ بود. پر از مادرهائی بود که آمده بودند برای جلسه گرفتن کارنامه ترم اول. آمده بودند که معدل بيست فرزندشان را بگيرند. مدير سرش را کج کرد و نگاهی به سالن پشت سر من کرد و دوباره به طرف من برگشت. ديگر لازم نيست نگاهش را توضيح دهم. خودتان می دانيد چه نگاهی بود. خداحافظی کردم و بيرون آمدم.
عکس اين صفحه را از اينترنت برداشتم.


1 comment:

AY said...

راوی جان، یه بحث دیگه اینه که چرا خانم مدیر با وجود این که میدونه این رده بندی باعث کشتن خلاقیت بچه ها میشه، اینقدر سفت و سخت اجراش میکنه. برداشت من اینه که وقتی خلاقیت آدمها رو بکشی، آدمها خیلی مطیع میشن (شما هم فکر کنم به همین نکته اشاره کرده بودین)، و سیستمهایی که آدمهای مطیع میخوان، این روش رو با جدیت پیاده میکنن. من حتی از این هم بیشت جلو میرم و میگم اون بحث قبلی هوشبهر هم در همین راستا هست. و بالاتر از اون دو دیدگاه در مورد حکومتها وجود داره، یا آدمها همه با هم برابرند و رتبه بندی آدمها فقط مخصوص خداست، یا این که رتبه بندی آدمها بر اساس یک معیار قابل تعریف انسانیه و همه آدمهای تحت فرمان اون سیستم باید اون رده بندی رو قبول کنن یا به زور وادارشون کرد که اون رده بندی رو قبول کنن. نظر شما چیه؟