Monday, October 5, 2009

امروز روز خوبيه


سال گذشته در مدرسه پسرم برای بچه های دوم راهنمائی کلاس خلاقيت گذاشتم. کلاس خيلی خوبی بود. من که خيلی لذت می بردم. هم از خواندن نوشته های بچه ها و هم از بودن سر کلاس.
امروز صبح که پسرم را مدرسه گذاشتم، يکی از دانش آموزان سال قبل با من سلام و عليک کرد و بعد دويد رفت به ناظم چيزی گفت. ناظم مدرسه به من گفت: به من می گويند همين الان به آقای راوی بگوييد امسال هم برای ما کلاس بگذاره.
به من که خيلی مزه داد. امروز روز خوبيه.
عکس اين صفحه را از موزه اياصوفيه در اسلامبول گرفتم

Saturday, October 3, 2009

کی چی اختراع کرده؟


روان نويس توسط يک مجسمه ساز اختراع شده است.

دسته تيغ ريش تراشی توسط مسافری دوره گرد

فيلم کداک کروم توسط يک موسيقی دان

تلفن اتوماتيک توسط يک کارمند کفن ودفن

پارکومتر توسط يک ژورناليست

تاير بادی ماشين و دوچرخه توسط يک جراح دامپزشک

صفحه گرامافون توسط تکنيسين تلويزيون

منبع : کتاب how to be innovative and develop great ideas

حالا که چی؟ يکی اين که اگر در هر حرفه ای هستيد، الزامی نداريد که در همان حرفه نوآوری کنيد. دوميش برمی گرده به سوالی که در اين پست مطرح کردم: نظر شما چيه؟


عکس اين صفحه را از يکی از نقش برجسته های کاخ آپادانای شوش که در موزه لوور قرار دارد گرفتم.

لذت اکتشاف 2


حيفم آمد عين جمله فينمن را در مورد برنده شدن جايزه نوبل ترجمه نکنم، جملات بسيار پر معنائی است:
"من از افتخارات خوشم نمی آيد. من کاری که می کنم را ارج می نهم، و از اين که مردم نتايج آن کار را ارج می نهند، و اين که می فهمم تعداد زيادی فيزيک دان از کارم استفاده می کنند، خوش حالم، من به چيز ديگری نياز ندارم، من فکر می کنم هيچ چيز ديگری مطرح نيست. به نظرمن اين که کسی در موسسه سوئدی (نوبل) به اين نتيجه رسيده که کار من انقدر مهم بوده که جايزه ببرد، اصلا اهميتی ندارد، من جايزه ام را قبل از اين گرفته ام. جايزه خودِ لذت اکتشاف است، لحظه پيدا کردن. اينکه ببينی ديگران از آن استفاده می کند- اين ها واقعی هستند، افتخارات، برای من، غير واقعی هستند."
آقای فينمن در ادامه کتابش به روش تدريسش می پردازد. او می گويد بعضيها از تاريخ علم شروع می کنند، بعضی از علم محض. اما آقای فينمن ترجيح می دهد که کاملا درهم و برهم درس بدهد. او می گويد کلاس درس يک دست نيست و هر فردی سليقه ای دارد و برای همين او گاهی از تاريخ علم، و گاهی از فيزيک محض می گويد.
من می خواهم از اين موضوع و آن چه فينمن در مورد بچه هايش می گويد استفاده ای بکنم. فينمن می گويد برای بچه اولش که پسرش بوده، موقع خواب، قوانين علمی را به صورت داستان تعريف می کرده. مثلا از غاری می گفته که وقتی واردش می شوی هوا سرد است و وقتی بيرون می آيی هوا گرم (که منظورش بينی سگ بوده است.) پسرش اين داستانها را خيلی دوست داشته، اما وقتی دخترش به دنيا می آيد، و همين روش را برای او پيش می گيرد، می بيند که دخترش اين روش را دوست ندارد و بيشتر دوست دارد تا از روی کتاب برايش مطلب خوانده شود. نتيجه گيری اين که برای آموزش هر فردی بايد از دريچه شخصيت خودش وارد شد. اين که بتوانيم با يک روش آموزش به همه بياموزيم، (آن چه در مدارسمان انجام می دهند)، کاری غير ممکن است. يا بايد مثل فينمن به آموزش درهم و برهم روی بياوريم، يا آگاهانه تمام دانش آموزان را بشناسيم و بعد به آنها بياموزيم.
نکته ديگری که فينمن می گويد در مورد فرآيند کشف قوانين است. او می گويد من سعی نمی کنم وارد جزييات شوم، اول سعی می کنم فرضيه ای کلی را مطرح کنم يا به قول خودش rough مساله را ببيند. خيلی از ما وقتی می خواهيم مساله ای را بررسی کنيم انقدر به جزييات می پردازيم که ديد کلی را از دست می دهيم.
بخش دوم کتاب همه به پيش بينيهای آقای فينمن از دنيای کامپيوتر در آينده اختصاص دارد. از آن جائی که اغلب پيش بينيهای او محقق شده، دليلی برای ذکر آن ها وجود ندارد، فقط می توان آفرين گفت به داريت و بصيرت اين مرد.
عکس اين صفحه را پاييز سال گذشته در فرودگاه تبريز گرفتم