Monday, November 29, 2010

بخش سوم کتاب پلات و ساختار

چطور کلی ايده برای پلات داشته باشيم؟
اين بخش برای من که کارگاههای خلاقيت درس می دهم خيلی جالب بود. اصول آن بسيار کاربردی است و فکر کنم به درد هر کاری که آفرينش در آن باشد می خورد.
نويسنده کتاب در اين بخش ده اصل و بعد بيست روش برای آفرينش ايده های پلات پيشنهاد می دهد.
همانطور که در کلاسهای خلاقيت درس می دهيم بين کميت وکيفيت ايده رابطه وجود دارد. نويسنده اين کتاب هم به اين موضوع اشاره کرده است. راه داشتن يک ايده خيلی عالی اين است که کلی ايده داشته باشيد. حالا وسط کلام نويسنده شکر، اين نقل قول را زا اودری شاعر انگليسی بکنم که شاعران خوب بيشتر از شاعران بد، شعر بد گفته اند.
ده قانون

 يک . زمانی برای خلق ايده اختصاص دهيد، دست کم هفته ای يک بار

 دو . مکانی ساکت و آرام ترتيب دهيد که در آن ايده هايتان جريان يابد.

. سه . سی دقيقه وقت بدون مزاحمت در اختيار خودتان بگذاريد. (از من راوی اين را داشته باشيد که بدون مزاحمت يعنی موبايلتان را خاموش کنيد.)

 چهار. يکی از تمرينهای بيست گانه که در ادامه پست می آيد را انجام دهيد

 پنج. اجازه بدهيد هر چيزی به تخيلتان راه پيدا کند و آن را يادداشت کنيد

 شش. مهمترين قانون، خود را سانسور نکنيد

 هفت. سعی کنيد به شما خوش بگذرد، حتی اجازه داريد بخنديد

هشت. تمام ايده هايتان را ثبت کنيد
نه. بعد از دو يا سه جلسه تازه زمان ارزيابی ايده هايتان است. از قسمت "ايده هايتان را تغذيه کنيد" در آخر اين بخش استفاده کنيد

. ده. اين فرآيند راهر قدر دوست داريد تکرار کنيد

و هميشه به خاطر داشته باشيد:"سفر هزار مايلی........

نياز به کلی هله هوله دارد"

پس در طی اين تمرين تا می توانيد بخوريد.

بيست راه برای داشتن کلی ايده:
 يک. بازی چی می شد اگر...، وقتی فيلمی می بينيد، کتابی می خوانيد، اتفاقی را می بينيد، از خودتان بپرسيد چی می شد اگر جور ديگری اتفاق می افتاد.

. دو.عنوان: يک عنوان خوب برای بسازيد و بعد برای آن داستان بنويسيد

. سه.ليست: بردبری ليستی از اسمهائی که به ذهنش می آمد درست می کرد و بعد با آن داستان می نوشت.

چهار.مسائل و موضوعات: چه موضوعاتی شما را تحريک می کند. هر کدام می تواند موضوع داستانی شود. .

 پنج.ديدن: اجازه بدهيد تخيل شما برايتان فيلمی را نمايش دهد.

 شش. گوش دادن: به موسيقی که بر روی شما تاثير می گذارد گوش دهيد.

هفت. اول شخصيت: شخصيت ديناميکی خلق کنيد وببينيد که شما را به کجا می کشاند، راههای زير را برای خلق چنين شخصيتی پيشنهاد می کنيم:

آ. تجسم: چشم را ببنديد و شخصيتی را تجسم کنيد، اولين کسی که به ذهنتان می آيد را بر روی کاغذ بياوريد.

ب. باز آفرينی کسی که می شناسيد: کسی را که از گذشته می شناسيد انتخاب کنيد و تغييرش دهيد، جنسيت يا شغلش را جابه جا کنيد.

پ. متنهای بزرگداشت در گذشتگان

ت. بد ترين حالت ممکن: وقتی که شخصيتتان را ساختيد، از خود بپرسيد که بدترين اتفاقی که برايش ممکن است بيفتد کدام است.

هشت. دزديدن از بهترين ها: از پلات بزرگان به عنوان محرکی استفاده کنيد وبعد آن را تغيير دهيد.

نه. برعکس کردن يک ژانر: می توان ژانرهای معروف داستانی را گرفت و برعکس کرد.

ده. پيش بينی ذهنيت جامعه: اگر بتوانيد حدس بزنيد که چه موضوعی ذهن جامعه را اشغال خواهد کرد، ايده خوبی برای نوشتن خواهيد داشت. مجله ها منبع خوبی برای پيدا کردن اين ايده هستند

يازده. خواندن روزنامه

دوازده. پژوهش، جيمز ميچنر، وقتی می خواست کتابی بنويسد، از چهار يا پنج سال جلوتر شروع می کرد و نزديک 150 تا 200 کتاب در مورد آن موضوع می خواند. مصاحبه با صاحب نظران را فراموش نکنيد.

سيزده. کامل کردن جمله:"چيزی که من واقعا دوست دارم در موردش بنويسم........"

چهارده. وسواس، شخصيتهای اصلی داستانها به چيزی وسواس دارند، ژاور بينوايان چه وسواسی داشت؟ حتما وسواس دوريان گری به جوانی را به ياد می آوريد. شخصيتی بيافرينيد، وسواسی به او بدهيد، و بعد نگاه کنيد که چه می کند.

پانزده. نوشتن خط اول

شانزده. نوشتن پيشگفتار

هفده. استفاده از نقشه های ذهنی

هجده. نوشتن پايانی به ياد ماندنی: مانند پايان کازابلانکا "لوييس، فکر می کنم اين آغاز دوستی زيباست"

نوزده. حرفه ها: مطالعه در حرفه های مختلف می تواند، ايده داستان نويسی ايجاد کند.

بيست. عاجز شدن: اگر بعد از همه اين کارها باز هم از نوشتن عاجزيد، ناراحت نشويد، خيلی از نويسنده ها از همين جا شروع کرده اند. ال دکتروف قبل از نوشتن رگتايم، عاجز شده بود و به ديوار اتاقش زل زده بود، بعد شروع به نوشتن در مورد آن ديوار کرد، بعد خانه و خيابان سالی که خانه در آن ساخته شده بود و .. رگتايم ساخته شد.

Monday, November 22, 2010

بخش دومِ دومين کتاب بسيار خواندی 2

اين پست در ادامه پستهای قبلی است که در آنها شروع به بيان خلاصه ای از هفت کتاب در مورد نوشتن کرده ام. در اين قسمت بخش دومين کتاب پلات و ساختار را تمام خواهم کرد.قسمت اول بخش دوم کتاب را می توانيد در اين پست بخوانيد.
يک مزاحم و دو دروازه
من دوست ندارم از اصطلاحاتی مثل نقطه پلات و يا واقعه تحريک کننده استفاده کنم. به جای آن از يک مزاحم و دو دروازه استفاده می کنم. با اين روش پلات نوشتن مثل آب خوردن می شود.
يک مزاحم
گفتيم در پرده اول بايد شخصيت اصلی داستان را از زندگی عاديش خارج کنيم. يک اتفاق يا يک مزاحم اين کار را می کند. اين مزاحم لازم نيست خيلی بزرگ باشد. در زير چند نمونه از اين مزاحمها را مثال می زنيم:
-         تماس تلفنی در نيمه شب
-         نامه ای که حاوی خبری بد باشد
-         رييس شخصيت اصلی را فرا بخواند
-         بچه ای که به بيمارستان برده شود
از نظر ساختاری مزاحمت اوليه باعث ايجاد علاقه در خواننده می شود. اين مزاحمت تقابل اصلی ما نيست.  در اين مرحله هنوز شخصيت اصلی و نيروی مقابل او وارد نبرد اجتناب ناپذيرشان نشده اند.
دروازه ها
حرکت از پرده اول به پرده دوم يا از شروع به ميانه ( و بعد پايان) از طريق دروازه های بدون بازگشت صورت می پذيرد. بايد شخصيت اصلی را از راحتيش بيرون بياوريد و اين وقتی اتفاق می افتد که از دروازه اول عبور کند. دروازه دوم او را به سوی ضربه فنی نهائی می برد.
عبور از دروازه اول
برای اين که شخصيت اصلی از دروازه ای که شروع داستان را به ميانه وصل می کند بگذرد، بايد صحنه ای بسازيد که در آن شخصيت اصلی به گونه ای به چالش اصلی داستان کشانده شود که امکان خروج از آن نباشد. بعد از عبور از اين مرحله امکان بازگشت به حالت اوليه نبايد وجود داشته باشد.
در اين مرحله از خودتان اين سوال را بکنيد: آيا قهرمان من می تواند به زندگی قبليش برگردد؟  اگر جواب آری است، هنوز از دروازه عبور نکرده ايد.
بايد فرق بين مزاحمت اوليه (inciting incident) و دروازه اول (plot point) را بدانيم. وقتی مزاحمت اوليه برای قهرمان داستان ايجاد می شود، امکان بازگشت وجود دارد، اما بعد از دروازه اول بازگشتی نيست
دروازه دوم
برای عبور از دروازه دوم (عبور از ميانه به پايان داستان) اتفاقی بايد بيفتد که مقدمه مقابله نهائی داستان است. اين اتفاق معمولا به دست آمدن اطلاعاتی مهم يا بحرانی بزرگ است که در يک چهارم آخر داستان قرار دارد.
سوال : آيا می توان داستانی بدون قسمتهائی که در بالا آمد نوشت؟ حتما، ولی به ياد داشته باشيد هر قسمت از ساختار را که رعايت نکنيد، بختتان برای ارتباط برقرار کردن با خواننده کم می شود.
ساختار چه شکلی است؟
ساختار از داستان و نمايشنامه به فيلم وارد شده است. در فيلم دروازه اول در يک چهارم اول و دروازه دوم در يک چهارم آخر است. در داستان دروازه اول بايد کمی زودتر جلوی شخصيت اصلی قرار گيرد وگرنه ممکن است خواننده کتاب را زمين بگذارد.
تمرين ها
در فيلم يا کتابی که می خوانيد، از خود بپرسيد که اولين مزاحمت، اولين دروازه و دومين دروازه کجاست؟
به پلات داستانی که می خواهيد بنويسيد دقت کنيد. آيا اجزای بالا در آن هستند؟
با توجه به دياگرام ساختار، پلات خود را طراحی کنيد.

Tuesday, November 16, 2010

برنامه تلويزيونی در مورد خلاقيت-3

پنجشنبه 27 آبان، ساعت حدود شش و پنجاه و پنج دقيقه شب، 
IRIB برنامه خانه مهر
در آخرين جلسه اولين استراتژی از نه استراتژی پرورش خلاقيت مطرح شد. استراتژی اول آموختن روش ديدن است. در جلسه قبلی به راهکار جزئی تر و کل تر ديدن موضوع با استفاده از پرسيدن 5 چرا و 6سوال اصلی پرداخته شد.
در جلسه 27 آبان در مورد جدا کردن کل از جز، روش استخوان ماهی و استفاده از واژه ها بحث خواهد شد. 

کتابی در مورد اندازه گيری 2


برای اندازه گيری چيزهای کوچک از چه استفاده می کرده اند؟ تقريبا در تمام فرهنگها دانه گياهان دم دستی ترين چيز برای اندازه گيری بوده است. مثل دانه جو. يا در ايران خودمان به غير از جو، ارزن.
برای فاصله های زياد چی؟ فاصله مچ تا شانه طرف مقابل يکی از معيارهای اندازه گيری بوده است که مساوی پاشنه تا باسن است، يعنی ارتفاعی که برای طول يک عصا مناسب است. که می شود يک متر يا يک يارد خودمان.
البته لازم به ذکر است که در تاريخ آمده است که يارد فاصله نوک دماغ همايونی شاه هنری اول (قرن دوازدهم) تا نوک انگشت همايونيش بوده است.
کدام نسبتها برای قسمت کردن به درد می خورد؟ از بين اعدادی که برای قسمت کردن به درد می خورند، سه عدد کليدی هستند، دو، سه و ده. شما با اعداد دو و سه بهترين قسمتهای مساوی را می توانيد توليد کنيد. و ده عددی است که مغز راحت با آن کار می کند.(شما يک تکه کاغذ راخيلی راحت می توانيد به سه قسمت مساوی يا چهار قسمت مساوی تقسيم کنيد.)
رابطه تقسيم به سه ، عکاسی و قابليت چشم
چشم انسان قابليت ذاتی برای تقسيم تصاوير به سه قمست دارد. و برای ما کاملا طبيعی است که اجسام را به صورت سه قسمتی ببينيم.  به همين خاطر در ترکيب بندی يا کمپوزيسيون عکاسی يا نقاشی، مهمترين قسمتهای تصوير بايد تقريبا رویيا نزديک خطهائی که عمودی يا افقی شکل را به سه قسمت تقسيم می کنند قرار گيرند. (تازه فهميدم که چرا ال سی دی دوربين من نه خانه توليد می کند و من احمق دنبال راهی می گشتم که پاکشان کنم.)
پس عدد سه برای روش نگاه کردن ما به دنيا مهم است. اگر تقسيم بندی داريد که چشم در آن دخيل است، حتما دست کم يک تقسيم به سه در آن قرار دهيد.
نتيجه: دستها با تقسيم به دو ، چشمها با تقسيم به سه و ذهن با عدد ده رفيق است.
جالب است بدانيم، وقتی افرادی که کار ذهنی دارند با افرادی که کار دستی دارند در پروژه ای مشترک همکار می شوند، (مثل معمارها و بنا ها د رکار ساختمانی) معمارها بر اساس واحدهای بر مبنای ده کار می کنند، ولی بنا هنگام پياده سازی آن را به نسبتهای بر مبنای دو و سه ترجمه می کنند.
باز قابل توجه است که دو سيستمی که تقسيم کردن زياد می خواهد يعنی زمان و زاويه بر مبنای تلفيق سه عدد مهم هستند. برای زمان دو ضربدر سه ضربدر ده را داريم(10*3*2) و برای زاويه دو به توان دو ضربدر سه به توان سه ضربدر ده.

بخش دومِ دومين کتاب بسيار خواندی 1

بخش دوم:ساختار:چيزی که پلات را به هم می چسباند.
ساختار چيزی است که قسمتهای داستان را به گونه ای کنار هم قرار می دهد که در دسترس خواننده باشند. ساختار چيدن مرتب مواد داستان به نفع مخاطب داستان است.
پلات در مورد عنصرهاست، ساختار در مورد زمان بندی است.
ساختار سه پرده ای
ساختار سه پرده ای از زمان ارسطو ثابت کرده است که موثر است. اگر خوب نگاه کنيم خيلی چيزها سه پرده ای است: متولد می شويم، زندگی می کنيم ، می ميريم. بيدار می شويم، روز را میگذرانيم، به خواب می رويم. جوکها هم سه قسمت دارند: مقدمه چينی (ست آپ)، بدنه جوک (بادی) و نتيجه (پی آف). در کلاسهای داستان نويسی گفته می شود که ساختار سه پرده ای مرده است. باورش نکنيد!
سه پرده داستان را شروع ،ميانه و پايان می سازد.
شروع
کار شروع داستان پاسخ دادن به سوال "چه کسی؟" است. شخصيت هدايت کننده را می شناساند. در کشتن مرغ مقلدصحنه دادگاه در شروع آتيکوس فينچ را به شما می شناساند.
وظيفه های ديگر مقدمه عبارتند از:
نشان دادن دنيای داستان
ايجاد لحنی که خواننده بايد به آن اعتماد کند
ترغيب خواننده برای حرکت به قسمت ميانی
معرفی تقابل ها: چه کسی يا چه چيزی سر راه شخصيت هدايت کننده قرار می گيرد
ميانه
اين قسمت جنگ شخصيت اصلی با چيزها يا کسانی است که سر راهش قرار می گيرند. ميانه بايد:
رابطه های شخصيت اصلی را عميق تر کند
علاقه ما به حوادث داستان را نگه دارد
شرايط را برای جنگ نهائی که در پايان، کارها را جمع و جور می کند آماده می سازد.
پايان
پايان نقطه ختم داستان بزرگ است. کار آن:
جمع و جور کردن تمام اتفاقات جمع و جور نشده داستان است، هيچ رشته ای نبايد در آخر داستان آزاد بماند.
ايجاد احساس هماهنگی. نشان دادن معنی که داستان به دنبال آن بود.
ساختار اسطوره ای چيست؟
از وقتی که جورج لوکاس برای نوشتن جنگ ستاره ها از جوزف کمپل برای ساختار اسطوره ای فيلم تشکر کرد، اين چارچوب سر زبانها افتاد.
ساختار اسطوره ای که گاهی ، به خاطر کتابی که کمبل به اين نام نوشته است،  به نام "سفر قهرمان" ناميده می شود،  ترتيب حادثه ها را تعريف می کند. اين ساختار از الگوی زير پيروی می کند:
دنيای قهرمان به خواننده معرفی می شود.
فراخوانی به ماجرا دنيای قهرمان را به هم می ريزد
قهرمان ممکن است به اين فراخوان محل نگذارد
قهرمان از خط قرمز می گذرد و وارد دنيای تاريکی می شود
ممکن است مرشدی برای درس دادن به قهرمان پيدا شود
تقابلهای متعددی با نيروهای تاريکی اتفاق می افتد
قهرمان دوره سياهی درون خودش دارد که بايد بر آن فائق آيد تا ادامه دهد
جادوئی در جنگ به قهرمان کمک می کند
جنگ آخر انجام می شود
قهرمان به دنيای خودش باز می گردد.
چرا اين ساختار موفق است؟ چون با ساختار سه پرده ای هماهنگ است:
پرده اول:
1.دنيای قهرمان به خواننده معرفی می شود.
2فراخوانی به ماجرا دنيای قهرمان را به هم می ريزد
3قهرمان ممکن است به اين فراخوان محل نگذارد
4قهرمان از خط قرمز می گذرد و وارد دنيای تاريکی می شود
پرده دوم:
5ممکن است مرشدی برای درس دادن به قهرمان پيدا شود
6تقابلهای متعددی با نيروهای تاريکی اتفاق می افتد
7قهرمان دوره سياهی درون خودش دارد که بايد بر آن فائق آيد تا ادامه دهد
8جادوئی در جنگ به قهرمان کمک می کند

پرده سوم:
9جنگ آخر انجام می شود
10قهرمان به دنيای خودش باز می گردد.