يک بار مدير دبستان دخترم به من گفت:"شما بايد ميانه تان با آدمهای پرت و پلا خوب باشد." پوشيده نيست که منظورش اين بود که خودمم آدم پرت و پلائی هستم. که من به عنوان يک خوشآمدگوئی آن را می پذيرم. يکی از خصوصيات آدمهای پرت و پلا اين است که پرت و پلا کتاب می خوانند. البته اين به اين معنی نيست که کتابهای پرت و پلا بخوانند. من غير از پرت وپلا کتاب خواندن يک خصوصيت ديگر هم دارم و آن اين که چندين کتاب را با هم می خوانم. پس همان طور که کتاب پلات و استراکچر را می خوانم و برايتان خلاصه اش را می نويسم، کتاب ديگری را شروع کردم که حيفم آمد در موردش توضيح ندهم. با اين که موضوع کتاب شايد خيلی از موضوعات اين وبلاگ پرت باشد. اما يکی از روشهائی که خلاقيت را تحريک می کند و موضوع درس همسرم در کارگاهها است، ارتباط غير مرتبطهاست. پس برای تحريک خلاقيت شما، مرتبط کردن اين موضوع به اين وبلاگ را به خودتان می سپارم.
The common sense approach to measuring things
Warwick Cairns
2007
کتاب در مورد اندازه گيری است. (من که نمی توانم اسم فاميل نويسنده را با سه تا حرف صدادار کنار هم بخوانم، شما اگر توانستيد خوش به حالتان.)
من هميشه فکر می کردم چرا اين آمريکائيها و انگليسيها بايد همه چيزشان غير آدميزاد باشد. مثلا اين مقياس اندازه گيری بر پايه ده به اين سادگی چه مشکلی دارد که از مقياسهای عجيب و غريب مثل اينچ و فوت ومايل و پوند استفاده می کنند و جان به جانشان کنی حاضر نيستند از اين حماقت دست بکشند. کتاب بالا را که خواندم، توانستم قضيه را از بعد ديگری هم نگاه کنم. (البته تغيير عمده ای در نظرم بوجود نيامد)
اين آقای وارويک که اين کتاب را نوشته عوض کميته ای بوده که در مورد انتقال سيستم اندازه گيری انگليس به سيستم متری تصميم گيری می کرده و مجموعه اطلاعاتش را در اين کتاب جمع کرده است.
در تمام دنيا اولين مقياس اندازه گيری پای انسان بوده است. برای اين که به راحتی شما می توانيد با قدم برداشتن اندازه جسمی را بدهيد. مقدار اختلاف بين بزرگترين پا و کوچکترين پا حداکثر به اندازه يک ششم درازای اندازه گيری شما می تواند باشد. بنابراين برای اندازه گيريهای تقريبی معيار خوبی است. اما وقتی انسان به اندازه گيری ارتفاع رسيد، ديگر اندازه گيری با پا ممکن نبود. بدين ترتيب دومين معيار اندازه گيری انسان يعنی دست وارد کار می شود. برای اندازه گيريهای کوچکتر، از انگشت شصت (پهنا يا عرض آن) استفاده شد.
حالا کمی به نسبت های اين معيارهای اندازه گيری بپردازيم:
سه پهنای دست، (از کنار شصت تا کنار انگشت کوچک)= يک طول پا
چهار پهنای شصت = يک پهنای دست
در نتيجه يک طول (کف) پا مساوی دوازده پهنای شصت می شود. هر پهنای شصت يک اينچ (حدود دو و نيم سانتی متر) است. جالب است بدانيد واژه اينچ از اونيکا لاتين به معنی يک دوازدهم گرفته شده است.
هر چه شماره پای شما به شماره 10 انگليسی نزديک تر باشد، به ابعاد اندازه گيری استاندارد نزديک تر هستيد.
يک موضوع جانبی (رابطه عرض باسن همايونی اسب و بوسترهای کناری شاتل ديسکاوری)
اين موضوع را ما در کارگاههائی که سالها قبل برای وزارت بهداشت داشتيم در بحث استاندارد مطرح می کرديم. ولی ديدم آقای وارويک در اين کتاب هم آورده است و خالی از لطف نيست. کنار شاتلهای فضا پيما دو راکت يا بوستر است که سوخت حمل می کند. به اينها
SRB=Solid rocket booster
می گويند. عرض اين ها از مقدار خاصی بيشتر نمی تواند باشد. چرا؟ به اين خاطر که اين راکتها با قطار به پايگاه فضائی می آيد و در سر راه تونلهائی قرار دارد، در واقع عرض اين ها کمی بيتشر از عرض ريلهای راه آهن می تواند باشد. اما عرض ريلهای راه آهن از کجا آمده است. عرض ريلها را کسی به نام استفنسن تعيين کرده است و تقريبا در تمام دنيا اين عرض ثابت است. (داستانی در مورد تفاوت اين عرض در شوروی سابق شنيدم که جالب است ولی اين بحث را طولانی می کند.) آقای استفنسن اين عرض را از کجا آورده است؟ از عرض جاده های مال روئی که اسبها در آن رفت آمد می کردند که تاريخچه آنها به زمان رم باستان بر می گردد. و در زمان رم باستان عرض اين جاده ها چه مقدار بوده است؟ به اندازه عرض باسن دو اسب، تا دو اسب بتوانند از کنار هم بگذرند. پس می بيند عرض بوسترهای شاتل از باسن اسبها تبعيت می کند!
1 comment:
تقریبا هیچ مبنای ریاضی در کار نیست .
جالب بود
Post a Comment