دو هفته قبل بود که خبر را خواندم. مترجم و نويسنده برجسته ايران در گذشت. لينک را باز کردم. ياد ماهها قبل افتادم:
عادت دارم قبل از شروع کار ليست بيمارانم را مروری می کنم. نام مهدی سبحانی جز بيماران بود. آمد. چهره اش آشنا بود. ولی نشناختمش، رفتم طرف پرونده. ديدم نام سبحانی را اصلاح کردند و نوشته اند "مهدی سحابی". همانطور که پشتم به او بود. گفتم
a la recherché du temps perdu
. گفت خواندی، گفتم نه ولی کسی نيست که جسارت شما در ترجمه اين اثر را تحسين نکند. جلسه بعد برای من مجموعه داستان کوتاهش را آورد. من هم يکی از داستانهای کوتاهم را به او دادم. منتظر بودم باز بيايد که با هم از داستان و مجسمه سازی حرف بزنيم. ولی فقط حسرت ديدار دوباره اش را برای من باقی گذاشت
و چند روز قبل اين تصوير پشت چشمانم، در جلوی ذهنم شکل گرفت، مهدی سحابی نشسته، تنديسهای زيبای ساخت خودش، مانند پيگماليون، زنده شده اند و اطرافش می رقصند و او به آنها لبخند می زند. . روحش قرين شادی باد.
عکس اين صفحه را از روی اينترنت برداشتم.
a la recherché du temps perdu
. گفت خواندی، گفتم نه ولی کسی نيست که جسارت شما در ترجمه اين اثر را تحسين نکند. جلسه بعد برای من مجموعه داستان کوتاهش را آورد. من هم يکی از داستانهای کوتاهم را به او دادم. منتظر بودم باز بيايد که با هم از داستان و مجسمه سازی حرف بزنيم. ولی فقط حسرت ديدار دوباره اش را برای من باقی گذاشت
و چند روز قبل اين تصوير پشت چشمانم، در جلوی ذهنم شکل گرفت، مهدی سحابی نشسته، تنديسهای زيبای ساخت خودش، مانند پيگماليون، زنده شده اند و اطرافش می رقصند و او به آنها لبخند می زند. . روحش قرين شادی باد.
عکس اين صفحه را از روی اينترنت برداشتم.
No comments:
Post a Comment