در فرودگاه بالاجبار مراقبت از پيرمردی که به زحمت می شنيد و اولين پروازش با هواپيما بود به من افتاد ( تازه بعد فهميدم جايش در هواپيما هم کنار من است!) از بازرسی حراست که می خواست عبور کند، دلش نمی آمد ساکش را روی تسمه دستگاه اشعه ايکی بگذارد. من هم هر چه بهش می گفتم، يا نمی شنيد، يا ترجيح نمی داد بشنود. تا اين که مامور حراست خلاقيتی به خرج داد که خيلی خوشم آمد، گفت پدر اين دستگاه را گذاشتيم که کيف شما را برايتان تا آن ور بياورد دستتان خسته نشود. اين را که پيرمرد شنيد، کيفش را گذاشت روس تسمه. ولی پالتويش را به هيچ وجه حاضر نشد روی تسمه بگذارد!
عکس اين صفحه را از يکی ازميادين بوشهر گرفتم، فکر کنم مجسمه علی دلواری باشد.
عکس اين صفحه را از يکی ازميادين بوشهر گرفتم، فکر کنم مجسمه علی دلواری باشد.
No comments:
Post a Comment