Saturday, October 30, 2010

دومين کتاب بسيار خواندنی 2


اين پست ادامه پست قبلی است
 

6 اصل برای اين که مربی نويسندگی خودتان باشيد:
1.     برای خودتان انگيزه ايجاد کنيد، جيمز می گويد جمله ای که پيمان نويسندگيش باشد را نوشته است و هميشه جلوی چشمش دارد. ليوانی خريده که رويش نوشته: "نويسنده". به کتابفروشيها می رفته و کتابی را بر می داشته و تصور می کرد تصوير خودش جای تصوير نويسنده روی جلد است. حتی روی جلد کتابش را طراحی کرده و جلوی رويش گذاشته است. به هر حال پيشنهاد می کند که انواع محرکهای چشمی را برای ايجاد انگيزه جلوی رويتان قرار دهيد. جيمز پيشنهاد می کند مراسم خاصی را می توانيد برای شروع نوشتن روزانه تان در نظر بگيريد.
2.     نکته های آموزشی را به کار ببنديد: نکته هائی که از کتابهای مختلف فرا می گيريد حتما در نوشته هايتان به کار ببنديد.
3.     سخت نگيريد: ديسيپلين زياد ايجاد اضطراب می کند و خلاقيت را می کشد.
4.     اول بنويسيدش، بعد درستش کنيد: از اول به فکر درست کردن اشتباه های نوشته تان نباشيد.
5.     برای خود حد نصاب روزانه بگذاريد: سعی کنيد حد نصابتان زمانی نباشد، بلکه به صورت تعداد کلمات باشد. وقتی حد نصاب زمانی می گذاريد، با ور رفتن به نوشته کوچکتان آن را هدر خواهيد داد. اگر از آن دسته نويسندگان هستيد که می گوييد، بايد به من الهام بشود تا بنويسم، جمله پيتر دووری را در جوابتان می گويم: من فقط زمانی می نويسم که به من الهام شود، و شرايط را آماده کرده ام که هر روز سر ساعت 9 صبح به من الهام شود.
6.     تسليم نشويد: بهترين پند و اندرز به هر نويسنده ای اين است: " به نوشتن ادامه بده"

Thursday, October 28, 2010

دومين کتاب بسيار خواندنی

در پستی به نام "يک کتاب بسيار خواندنی" قول دادم که به هفت کتاب درمورد داستان نويسی بپردازم. 
دومين کتابی که از اين مجموعه هفت گانه شروع به خواندش کردم کتاب زير است:

Plot & Structure: (Techniques And Exercises For Crafting A Plot That Grips Readers From Start To Finish)

قبل از پرداختن به کتاب در مورد واژه پلات کمی توضيح بدهم. برخی واژه طرح را به جای پلات می گذارند. اين کار چند اشکال دارد، اول اين که چيزی به اسم 

outline

داريم که با پلات فرق می کند و بهتر است که واژه طرح را برای آن کنار بگذاريم. دوم اين که طرح واژه تازی است،. ولی از همه مهتر اين که وقتی در مورد داستانی که خوانده ايد صحبت می کنيد، بگوييد پلاتش اشکال داشت، کلی کلاس دارد، همه فکر می کنند کلی در مورد داستان نويسی چيز می دانيد، ولی اگر بگوييد طرحش اشکال داشت ،کسی محلتان نمی گذارد. برخی واژه پيرنگ را جای پلات گذاشته اند که تمام فوايد فوق را دارد و واژه زيبائی نيز هست.
در بخش اول نويسنده کتاب در مورد دروغ بزرگ صحبت کرده است:

او می گويد که در دبيرستان دوست داشته نويسنده بشود، ولی به او گفته اند برای نويسنده شدن بايد استعدادش را داشته باشی. در دانشگاه آقای بل (همان نويسنده کتاب که اگر بخواهيد خودمانی صدايش کنيد، می توانيد جيمز بناميدش)، به کلاس کارور داستان نويس مشهور می رود و باز به دروغ بزرگ بر می خورد:
"اگر می خواهی نويسنده شوی، بايد استعدادش را داشته باشی"

من می خواهم نکته ای را اضافه کنم. همه فکر می کنند يک معلم خوب کسی است که موضوع تدريسش را به خوبی انجام دهد، و هرکس موضوع تدريسش را به خوبی انجام دهد معلم خوبی می شود. هر دو قسمت جمله قبلی اشکال دارد. کارور داستان نويس خوبی بوده است، ولی دليل نمی شود معلم خوبی برای داستان نويسی بوده باشد. در مورد قسمت اول جمله شايد بگوييد که اين ديگر درست است. ولی در شخصيت شناسی ام بی تی آی، گفته می شود که مردم در جمع آوری اطلاعات دو گونه اند ،برخی اطلاعات را به جز دريافت می کنند، اينها کننده های خوبی هستند، برخی اطلاعات را به صورت کلی می گيرند، اين ها ممکن است کننده خوبی نباشند، اما معلم خوبی هستند.

به کتابِ جيمز عزيز برگرديم. جميز می گويد از وقتی دروغ بزرگ را شناختم، فهميدم که نويسنده شدن را بايد با ديسيپلين و تمرين فرا گرفت. و اين کتاب برای همين است. او می گويد برای اين که در نوشتن پلات استاد شوی، بايد مربی خودت باشی.

در پست بعدی به خصوصياتی که مربی بايد تقويت کند می پردازم.   

Wednesday, October 27, 2010

برنامه تلويزيونی در مورد خلاقيت-2


شبکه جهانی جام جم:IRIB
جمعه 14 آبان، برنامه خانه مهر
شروع  7:15 عصر به وقت تهران
از اين به بعد در اين برنامه ها که يک هفته در ميان پخش می شود، بنا بر اين است که به نه استراتژی خلاقيت پرداخته شود. برای تقويت خلاقيت 9 استراتژی اصلی و به بهانه هر استراتژی تعدادی فعاليت و تمرين تعريف شده است. اين فعاليتها حدود چهار صد فعاليت هستند که بر روی هر کدام از آن ها می توان ساعتها کار کردو ايده های نو آفريد.
در اولين جلسه گفتگو به استراتژی اول پرداخته خواهد شد. استراتژی اول اين است که بياموزيم چگونه ببينيم.

احساس عذاب وجدان

يکی از عنوانهائی که در کارگاههائی که من و همسرم برگزار می کنيم خيلی طرفدار دارد، موضوع تيپ شناسی شخصيتی است. در آينده در اين وبلاگ به تيپ شناسی شخصيتی به نام "ام بی تی آی" خواهم پرداخت، ولی در حال حاضر همينقدر اشاره کنم که تيپ من جز افرادی است که خيلی روی اين که همه چيز بايد درست و روی حساب باشد سخت نمی گيرند، اما وقتی ارزشهايشان زير سوال می رود، حتما صدايشان در می آيد. به همين خاطر اين افراد کمی غير قابل پيش بينی به نظر می آيند. اين را به اين خاطر می گويم که هفته پيش در جلسه ای بودم که حس می کنم در آن ارزشهايم زير سوال رفت، و چون آن طور که دلم می خواست مخالفت نکردم، وجدان درد گرفتم واين مطلب را به عنوان مسکن برای اين درد می نويسم.
هفته پيش به جلسه انتخابات انجمن مدرسه ای رفته بودم. تعريف از مدرسه و به ويژه مدير آن انقدر زياد بود که برای من کمی آزار دهنده شده بود. اول يکی از نمايندگان انجمن سال قبل از افتخارات مدرسه گفت که ايزو فلان گرفته و چه بازديدها کردند و چه نکردند.
بعد دانه دانه بچه های به اصطلاح موفق مدرسه آمدند و از مدير مدرسه تعريف کردند. خيليها گفتند که اين جا بهترين مدرسه است و مدير مدرسه بهترين مدير دنياست.
بعد از آن بدون اغراق بيست نفر از پدرها يا مادرها آمدند و گفتند که بچه شان به هر جا رسيده به خاطر مدير مدرسه بوده است.
يکی از آن بيست نفرمن بودم که به اين دليل که مدير مدرسه زمانی معلم من بوده است، به تريبون فراخوانده شدم که صحبت کنم.
پيش از اين که بگويم من چه گفتم، بايد بگويم من اين مدرسه به دليل خيلی از ويژگيهايش می پسندم و دوست دارم و خيلی از روشهای مديريتی مدير مدرسه را می ستايم. اما همانطور که ستايش يا پسند من دليلی بر خوب بودن مدرسه نمی شود، استدلال دوستانی که پشت تريبون آمدند، دليلی بر خوب بودن يا بد بودن مدرسه نيست.
استدلال اين دوستان چند اشکال داشت:
1.     آيا اگر دانش آموزی موفق شده است،  (موفقيت را مساوی قبول شدن در دانشگاه يا مدرک دانشگاهی بگيريد.) آيا علت آن مدير مدرسه بوده است، يا معلم، يا پدر و مادر؟ خود دانش آموز چند درصد در اين موفقيت نقش داشته است؟ شايد اگر اين دانش آموز در مدرسه معمولی تری بود موفق تر هم می شد.
2.     مرحوم بنی هيل می گويد، اين که کسی از چترهای نجات شکايت نمی کند، دليل نمی شود که همه آنها درست کار می کنند." معلوم است که دانش آموزان موفق دوست دارند بيايند جلوی جمع و رتبه کنکور و مدرک دانشگاهيشان را به ديگران نشان دهند. اما آيا دانش آموزان به اصطلاح ناموفق (من مخالفت بزرگی با مساوی گرفتن موفقيت با قبولی کنکور دارم که باشد برای بعد) دوست دارد که بيايد جلوی جمع؟ آيا اين که کسی نمی آيد بگويد من ناموفق بودم دليل موفقيت مدرسه است؟
3.     سوال مهم، آيا اجازه داريم برای رسيدن به نتيجه درست از ابزار اشتباه استفاده کنيم؟ آيا اجازه داريم که با شيوه تفکر نا درست به نتيجه درست برسيم؟ هر چقدر مديری يا مدرسه ای خوب باشد، آيا اجازه داريم با روشی نادرست به اين نتيجه برسيم؟
4.     داشتن گواهی ايزو تا چه اندازه می تواند نشان دهنده ،خوب بودن مدرسه باشد؟


آن چه من پشت تريبون گفتم، گفتار کاملی نبود، ولی با نوشته بالا کمی راحت تر شدم. من گفتم:
"نمی توانم بگويم اين جا بهترين مدرسه است. بهتر بودن چيزی سليقه ای است، می توانم بگويم اين مدرسه با سليقه ما خوب جور است. سليقه ما ممکن است سليقه اکثريت جامعه هم نباشد. شايد بتوان گفت اين جا مدرسه ای برای سليقه خاص است. در مورد مدير مدرسه دو چيز را با اطمينان می توانم بگويم، ايشان مديری چند وجهی و کمال گرا هستند."

Monday, October 18, 2010

شاهنامه با صدای اسماعيل قادرپناه

چند بار شده بود که بعد از شنيدن تکه هائی از شاهنامه با صدای اسماعيل قادرپناه گوشی را بردارم تا به آقای قادرپناه زنگ بزنم و بگويم که چه کيفی با شاهنامه ای که با صدايش خوانده می شود، می کنم. اما هر بار با خودم گفتم شايد مزاحمش شوم، و گوشی را زمين گذاشتم. اما امروز ديگر تعارف را کنار گذاشتم و به او زنگ زدم و ازش تشکر کردم. او به من گفت تا به حال چند بار از جلوی محل کار من گذشته و می خواسته به من سر بزند، ولی فکر کرده شايد مزاحم من بشود!
اين بهانه ای است که به شما پيشنهاد کنم که اگر از آن دسته آدمهائی هستيد که دريافتتان شنيداری است و شاهنامه را دوست داريد، شاهنامه با صدای اسماعيل قادر پناه را فراموش نکنيد.

Sunday, October 10, 2010

شعر، صنعت و قهوه تلخ

در بخارای شهريور مقاله ای از دکتر شفيعی کدکنی چاپ شده است به نام "نقش تاريخی و خلاقيت فردی". اگر بخواهم مقاله را در چند سطر خلاصه کنم، می گويم که برای جاودانه شدن يک شعر دو عامل موثرند، يکی خلاقيت فرد هنرمند و ديگری موقعيت تاريخی که در آن شعر نوشته می شود. 
اين مساله را در عرصه کسب و کار و صنعت ،تحت عنوان تفاوت خلاقيت و نوآوری مطرح می کنيم.اگر شما خدمت يا کالای نوئی بيافرينيد، خلاقيتی به خرج داده ايد ولی اگر بخواهيم آن را نوآوری بناميم، بايد علاوه بر نو بودن، مورد توجه  مردم نيز قرار گيرد. به همين دليل نوآوری را اصطلاحی اجتماعی اقتصادی می دانند، يا اگر بخواهم به گونه ای ديگر بگويم، نوآوری چيزی دموکراتيک است. يعنی مردم هستند که با روی آوردن به يک کالا و پرداخت پول برای خريدن آن (که مانند رای دادن می ماند، رای دادنی که در شمارش آن کمتر اشتباه پيش می آيد، رای دادنی که شمارش آن با سود مادی که به فرد نوآور می رسد تعيين می شود،)تعيين می کنند که آن کالا يا خدمت نوآوری است. 
به همين خاطر است که وقتی می شنوم که قهوه تلخ مديری فروش زيادی کرده است خوشحال می شوم. نه به خاطر ارزش هنری اين اثر(که شايد زياد نباشد)،  بلکه به اين خاطر که شايد وسيله ای شود برای پی بردن به نقش مردم يا به قول دکتر شفيعی نقش تاريخی در موفقيت يک اثر يا نوآوری .

Wednesday, October 6, 2010

برنامه تلويزيونی در مورد خلاقيت

8lelrzqfk2qq4947sexs.jpg
شبکه جهانی جام جم:IRIB
جمعه 16 مهر، برنامه خانه مهر
شروع بين 7 تا 7:15 عصر به وقت تهران

Monday, October 4, 2010

يک کتاب بسيار خواندنی

چندی قبل به اين پست برخوردم:
http://donmilleris.com/2010/03/24/the-best-books-on-writing/
با خودم عهد کردم که تمام هفت کتاب را بخوانم. و شروع به جمع آوری کتابها کردم. (تا حالا هفت تا را پيدا کردم.)
هر چه گشتم کتاب اول را پيدا نکردم، تا اين که روزی در کتابخانه خودم می گشتم که به کتابی به اسم نبرد هنرمند بر خوردم که چندی پيش خريده بودم ولی بعد فراموشش کرده بودم. کتاب را باز کردم و وقتی عنوان اصل کتاب را ديدم متوجه شدم همان کتاب اول ليست است. کتاب را خواندم و الان مشتاق خواندن دوباره آن هستم.
اول کمی در مورد عنوان جالب کتاب بنويسم. کتابی 2500 ساله به  نام هنر رزم يا 
Art of War
وجود دارد که با وجود قدمتش ، امروزه در دانشگاههای کسب و کار يا همان بيزينس خودمان به عنوان کتاب درسی خوانده می شود. ترجمه اين کتاب را نشر کاروان پخش کرده است. نويسنده کتابی مورد نظر ما ، از اسم اين کتاب استفاده کرده و با يک جابجائی قشنگ عنوان کتابش را
War of Art 
نهاده است. نويسنده کتاب آقای پرسفيلد نويسنده فيلمنامه فيلم
The legend of beggar vance
با بازی ويل اسميت  است. کتاب نبرد هنرمند سه قسمت دارد. که برای من قسمت دومش کاربرد بيشتری داشت.
در قسمت اول پرسفيلد از موجودی به نام مقاومت صحبت می کند که به شکلهای متفاوت سر راه هنرمند يا هر انسان خلاقی می نشيند تا نگذارد موفق شود. گونه ای که پرسفيلد برای به تصوير کشيدن اين موجود انتخاب می کند واقعا زيباست.
در قسمت دوم اساس حرف نويسنده اين است که کار هنرمند بايد حرفه ای باشد. حرفه ای نه به معنی تخصصی، بلکه به معنی اين که مثل شغل يا حرفه به آن نگاه کنيم. با خود قرار بگذاريم که زمانی را در هر روز به آن اختصاص دهيم وهمانطور که سر شغلمان حاضرمی شويم و مگر در موارد خيلی مهم آن را ترک نمی کنيم، پرداختن به حرفه را هم فراموش نکنيم.
در بخش سوم به مشخصات الهام پرداخته شده است. 
اين کتاب را نشر پيکان چاپ کرده. من از خواندش استفاده کردم. اگر در راهی هنری يا خلاقانه قدم می گذاريد، توصيه می کنم کتاب را بخوانيد.
 

Saturday, October 2, 2010

باز هم می گوييد تقصير من است؟

با خودم عهد کردم امسال کاری به کار مدرسه بچه ها نداشته باشم و بگذارم مدرسه هر کاری می خواهد بکند. به خودم گفتم: تو چه کار داری به کار مدرسه، به کار خودت بچسب. اما به خدا نمی گذارند. ديروز يک ورق از مدرسه آمده است در مورد تحقيق و پژوهش دانش آموزی برای بچه های کلاس سوم دبستان. در اين برگه مراحل پژوهش دانش آموزی به ترتيب زير آمده است:
انتخاب موضوع
مرور بررسی های قبلی
بيان مساله پژوهش
فرضيه يا سوالات مهم
تعريف مفاهيم و متغيرها
مقياس اندازه گيری
جامعه مورد مطالعه
جمع آوری اطلاعات
تجزيه و تحليل داده ها
برنامه ريزی اجرا
ملاحظات اخلاقی
محدوديتهای پژوهش
گزارش نويسی
اجرا و برگزاری نمايشگاه
شما قضاوت کنيد، آدم می تواند ساکت بماند؟ اگر قرار است اين ها را بچه کلاس سوم ياد بگيرد، بايد در دانشگاه را تخته کرد. ديگر چيزی برای ياد دادن نمی ماند. اين ديگر تقصير من نيست که امروز شال و کلاه می کنم و می روم سراغ مدير مدرسه.

Friday, October 1, 2010

پنجره هائی برای شکستن

در جامعه شناسی پديده ای به نام شيشه های شکسته مشهور است. بر اساس اين پديده اگر شيشه های ساختمانی شکسته باشد، و اگر شيشه جديد را جايگزين شيشه های شکسته نکنی، خلاف کاران با سنگ می زنند بقيه شيشه ها را هم می شکنند. در واقع ايجاد شرايط برای يک قانون شکنی، ديگران را در شکستن بقيه قانونها جری می کند. می گويند که جوليانی با استفاده از اين پديده و جلوگيری از آن توانست ميزان جرم وجنايت درنيويورک را به ميزان قابل توجهی کم کند. يکی از کارهائی که جوليانی کرد اين بود که اجازه نداد هيچ گرافيتی يا نقاشی و نوشته کج و معوجی روی واگنهای مترو بماند. وقتی واگن مترو به انتهای خط می رسيد ، فوری کارگران آن را تميزمی کردند. تا به اصطلاح پنجره شکسته ای نباشد.
از خارج از کشور که وارد فرودگاه شدم، بنر بزرگی را ديدم که پنجره بزرگی برای شکستن را نشان می داد. هر مسافر اجازه دارد فقط 80 دلار جنس خارجی وارد کند! وقتی اظهار نامه مالياتی را درست پر می کنم و دو و نيم ميليون تومان براي يک مطب ماليات می پردازم و بعد می فهمم که شرکتی بزرگ با چند ميليارد داد و ستد فقط پنج ميليون تومان می پردازد، می فهمم که اين هم پنجره ای برای شکستن بوده است. و ديگر در خيابانها وقتی تک تک شيشه های قوانين رانندگی را می بينم که می شکنند، ديگر حرص نمی خورم. 

با عکس يا بدون عکس ؟ مساله اين است

بعد از تاخير طولانی،آمدم نوشتن وبلاگم را شروع کنم. ديدم که سرور عکسهای بلاگر فيلتر شده است. من هم که به عکسهايم خيلی وابتسه ام، مانده ام بدون عکسهايم بنويسم يا به سرور ديگری اسباب کشی کنم؟