توی مدرسه به دخترم گفتند که داستان بنويسند، او هم داستانی نوشت. داستان او و يکی ديگر از بچه ها مورد قبول قرار گرفت قرار شد باز نويسی شود تا برای منطقه فرستاده شود. ديروز دخترم آمد و گفت که معلم کتاب خوانی من داستان را به کلی عوض کرده اگر اين طور باشد من نمی خواهم اين داستان به اسم من برود برای مسابقه. نمی دانيد که چقدر از اين تصميمش کيف کردم. اين اعتماد به نفسی است که می تواند خلاقيت را پيش ببرد. همين امروز اولين کاری که کردم رفتم مدرسه، و خواستم که معلم کتاب خوانيشان را ببينم. به او گفتم که اگر داستان دخترم قرار است انقدر دستگاری شود، او ترحيج می دهد که داستانش درمسابقه شرکت نکند. او هم قبول کرد که داستان را کاملا در اختيار دخترم قرار دهد و او هر طور خواست بازنويسيش کند و برای مسابقه بفرستد.
Wednesday, April 30, 2008
خلاقيت و اعتماد به نفس
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment