رابطه ای بين تمايل به حق بودن و خلاقيت وجود دارد. و بايد بگويم اين رابطه، رابطه ای منفی است. يعنی هر چه اين تمايل در شما بيشتر باشد که هميشه حق با شما باشد، هميشه کار درست تر را انجام دهيد، خلاقيت شما هم بيشتر در وجودتان مدفون می شود. چون خلاقيت نيازمند يک جور بی پروائی است، اين که نترسيد که به شما بخندند، اين که عين خيالتان نباشد که حتما حق با شما باشد.
مثالی بزنم. وقتی اولين بار ايده واکمن در کارخانه سونی داده شد، همه به آن خنديدند، گفتند چطور ممکن است کسی بخواهد به تنهائی موسيقی گوش دهد، همه در جمع موسيقی گوش می دهند. ظاهرا ايده خنده داری بود. ولی می بينيد که همين ايده که به نظر مسخره می آمد، چه سودی را عايد کارخانه سونی کرده است. جالب است بدانيد که واکمن های اوليه دو تا خروجی برای هدفون داشته اند. ( به همين خاطر که فکر می کردند کسی تنهائی موسيقی گوش نمی دهد.
مشکل بزرگی که در مدرسه ها داريم اين است که در سيستم آموزشی، بی پروائی کودکان را می کشند و به آنها اصرار می کنند که هميشه بايد بر حق باشند، هميشه بايد درست بگويند. اين موضوع من را ياد داستانی انداخت که رابطه خلاقيت و آموزش مدرسه ای را خوب نشان می دهد:
معلم فيزيک سر کلاس از حسن می پرسد: "اگر به تو يک فشار سنج بدهم، چگونه می توانی ارتفاع مناره مسجد محل را پيدا کنی؟"
حسن می گه : خيلی راحت. موذن مسجد را پيدا می کنم و به او می گويم :من فشار سنج را به تو می دهم توهم در عوض به من بگو ارتفاع مناره چقدر است.
معلم می گويد: اشتباهه حسن.
حسن می گه: می روم بالای مناره ، فشار سنج را پرت می کنم پايين. بعد زمان می گيرم که چقدر طول می کشد فشارسنج به زمين برسد. بعد عدد ثابت جاذبه هم که می دانم، ارتفاع را محاسبه می کنم.
اين جا ديگر معلم از دست حسنی عصبانی می شود (البته بهش نمی گه : خطرناکه حسن، اين کارو نکن حسن!) و می گويد که نظرش اين بوده که با اختلاف فشار ارتفاع مناره را حساب کند.
مثالی بزنم. وقتی اولين بار ايده واکمن در کارخانه سونی داده شد، همه به آن خنديدند، گفتند چطور ممکن است کسی بخواهد به تنهائی موسيقی گوش دهد، همه در جمع موسيقی گوش می دهند. ظاهرا ايده خنده داری بود. ولی می بينيد که همين ايده که به نظر مسخره می آمد، چه سودی را عايد کارخانه سونی کرده است. جالب است بدانيد که واکمن های اوليه دو تا خروجی برای هدفون داشته اند. ( به همين خاطر که فکر می کردند کسی تنهائی موسيقی گوش نمی دهد.
مشکل بزرگی که در مدرسه ها داريم اين است که در سيستم آموزشی، بی پروائی کودکان را می کشند و به آنها اصرار می کنند که هميشه بايد بر حق باشند، هميشه بايد درست بگويند. اين موضوع من را ياد داستانی انداخت که رابطه خلاقيت و آموزش مدرسه ای را خوب نشان می دهد:
معلم فيزيک سر کلاس از حسن می پرسد: "اگر به تو يک فشار سنج بدهم، چگونه می توانی ارتفاع مناره مسجد محل را پيدا کنی؟"
حسن می گه : خيلی راحت. موذن مسجد را پيدا می کنم و به او می گويم :من فشار سنج را به تو می دهم توهم در عوض به من بگو ارتفاع مناره چقدر است.
معلم می گويد: اشتباهه حسن.
حسن می گه: می روم بالای مناره ، فشار سنج را پرت می کنم پايين. بعد زمان می گيرم که چقدر طول می کشد فشارسنج به زمين برسد. بعد عدد ثابت جاذبه هم که می دانم، ارتفاع را محاسبه می کنم.
اين جا ديگر معلم از دست حسنی عصبانی می شود (البته بهش نمی گه : خطرناکه حسن، اين کارو نکن حسن!) و می گويد که نظرش اين بوده که با اختلاف فشار ارتفاع مناره را حساب کند.
1 comment:
وبلاگت خیلی باحاله حسن...دوشنبه یادت نره...
Post a Comment